مطالب جلسات

  • یک ناخداباور متقاعدکننده‌ترین استدلال برای وجود خدا را توضیح می‌دهد: ۴ نکته شگفت‌انگیز

    بحث درباره وجود خدا اغلب به یک مسابقه طناب‌کشی ساده و تکراری تبدیل می‌شود. در یک سو، مؤمنانی قرار دارند که به ایمان و متون مقدس استناد می‌کنند و در سوی دیگر، ناخداباورانی که به علم و نبود شواهد تجربی اشاره می‌کنند. این مناظره‌ها معمولاً پرحرارت، اما از نظر فلسفی سطحی هستند و هر دو طرف مواضع خود را تکرار می‌کنند بی‌آنکه واقعاً به عمق استدلال‌ها بپردازند.

    اما گاهی اوقات، صدایی متفاوت و دقیق‌تر از میان این هیاهو بلند می‌شود. الکس اوکانر، که خود را «یوتیوبر فلسفی و ناخداباور جنجالی سابق» توصیف می‌کند، یکی از این صداهاست. او به جای تکرار کلیشه‌ها، با دقت و وسواس یک فیلسوف، به سراغ قدرتمندترین استدلال‌های دو طرف می‌رود. تحلیل او نه تنها برای باورمندان، بلکه برای شکاکان نیز روشنگر و غافلگیرکننده است.

    در این مقاله، ما به چهار نکته شگفت‌انگیز از تحلیل اوکانر می‌پردازیم؛ ایده‌هایی که تصورات رایج ما را درباره بحث وجود خدا به چالش می‌کشند و نشان می‌دهند که این مناظره چقدر عمیق‌تر و جذاب‌تر از چیزی است که فکر می‌کنیم.

    ۱. ما درباره «علت نخستین» کاملاً اشتباه فکر کرده‌ایم

    بسیاری از ما با نسخه ساده‌شده «برهان علت نخستین» آشناییم: هر چیزی علتی دارد، پس زنجیره علت‌ها باید به یک علت اولیه ختم شود که خود معلول نیست. تصویری که معمولاً به ذهن می‌آید، ردیفی از دومینوهاست که یکی پس از دیگری می‌افتند. این یک زنجیره علّی «افقی» یا زمانی است. در این مدل، یک علت پس از ایجاد معلول خود می‌تواند از بین برود، درست مانند پدربزرگی که پس از به دنیا آوردن فرزندی، از دنیا می‌رود، اما زنجیره نسل‌ها ادامه پیدا می‌کند.

    اما به گفته اوکانر، این ضعیف‌ترین نسخه برهان است. نسخه بسیار قدرتمندتر، برهان علّی «سلسله‌مراتبی» است. این زنجیره در زمان به عقب نمی‌رود، بلکه تحلیلی از نیروهایی است که همین حالا و در یک برش از زمان عمل می‌کنند. او این مفهوم را با یک مثال ساده توضیح می‌دهد: لیوان آبی که در دستش نگه داشته است. چرا لیوان اینجاست؟ چون دستی آن را نگه داشته. چرا دست اینجاست؟ چون بازویی به آن متصل است. چرا بازو اینجاست؟ چون به شانه و بدن متصل است و این زنجیره تا زمین و نیروهای بنیادین طبیعت ادامه می‌یابد.

    تفاوت کلیدی اینجاست: در زنجیره سلسله‌مراتبی، هر حلقه قدرت علّی خود را از حلقه بنیادی‌تر «قرض می‌گیرد». اگر دست را بردارید، لیوان فوراً قدرت خود برای نگه داشتن آب را از دست می‌دهد. اگر بازو را حذف کنید، دست دیگر قدرتی ندارد. در این مدل، علت‌ها باید برای ادامه وجود معلول، حاضر و فعال باقی بمانند.

    «در هر مرحله از این زنجیره علّی، عامل علّی هیچ قدرت سببی ندارد، مگر آنکه آن را از چیزی بنیادی‌تر قرض گرفته باشد.»

    بنابراین، این زنجیره نمی‌تواند تا بی‌نهایت ادامه یابد، زیرا اگر هر حلقه قدرتش را از حلقه دیگری قرض بگیرد که آن هم خودش قدرتی ندارد، در نهایت هیچ قدرتی در کل سیستم وجود نخواهد داشت. پس باید یک علت بنیادی وجود داشته باشد که قدرت را به کل این زنجیره در همین لحظه تزریق می‌کند.

    ۲. بهترین استدلال برای وجود خدا، استدلالی علیه خدای «ساعت‌ساز» است

    یکی از ایده‌های رایج، به‌ویژه در میان شکاکان، مفهوم «دئیسم» یا خدای ساعت‌ساز است. این ایده می‌گوید خدا جهان را مانند یک ساعت کوک کرده، قوانینش را وضع کرده و سپس آن را به حال خود رها کرده است تا کار کند. او آفریننده است، اما نه نگهدارنده.

    نکته شگفت‌انگیز این است که اگر استدلال سلسله‌مراتبی را که در بخش قبل توضیح دادیم بپذیریم، ایده خدای ساعت‌ساز کاملاً غیرممکن می‌شود. علت نخستین نمی‌تواند رویدادی در گذشته دور باشد که اولین دومینو را هل داده و سپس ناپدید شده است. برعکس، این علت باید یک نیروی نگهدارنده و فعال باشد که همین حالا و در هر لحظه، کل هستی را در جای خود حفظ می‌کند.

    این علت بنیادی مانند دستی نیست که دومینو را هل می‌دهد، بلکه مانند دستی است که لیوان آب را در هوا نگه داشته است. اگر آن علت برای یک لحظه غایب شود، کل ساختار هستی فوراً فرو می‌ریزد. این ایده، خدا را از یک خالق دور و منفعل به یک نگهدارنده حاضر و ضروری تبدیل می‌کند.

    «او همین حالا، در همین لحظه، میکروفون را بالای سر من نگه داشته است و اگر ناپدید شود، همه چیز فرو خواهد ریخت.»

    ۳. ساختن مفهوم «خدا» یک پروژه لگوی فلسفی است، نه یک جهش ایمانی

    استدلال علت نخستین، حتی در قوی‌ترین شکلش، به تنهایی وجود خدای ادیان ابراهیمی (قادر، دانا، خیرخواه و شخصی) را ثابت نمی‌کند. آنچه این برهان به ما می‌دهد صرفاً یک «اصل بنیادی نگهدارنده» برای جهان است. پس فیلسوفان چگونه از این نقطه به مفهوم «خدا» می‌رسند؟

    پاسخ در رویکردی است که اوکانر آن را یک «پرونده تراکمی» یا یک پروژه لگوی فلسفی می‌نامد. فیلسوفانی مانند توماس آکویناس، قطعات مختلف را با استدلال‌های جداگانه روی هم می‌چینند تا به تصویری کامل‌تر برسند. برای مثال، آکویناس «برهان حرکت» (یا تغییر) را مطرح می‌کند. او می‌گوید هر تغییری، به فعلیت رسیدن یک «پتانسیل» است. اما یک پتانسیل تنها توسط چیزی که خود «بالفعل» است می‌تواند به فعلیت برسد. اوکانر این مفهوم انتزاعی را با یک مثال روشن می‌کند: یک فنجان قهوه داغ پتانسیل سرد شدن را دارد، اما این پتانسیل تنها توسط چیزی که بالفعل سرد است، مانند یک یخچال، می‌تواند به فعلیت برسد.

    این زنجیره باید به یک «محرک نامتحرک» یا چیزی ختم شود که «فعلیت محض» است و هیچ پتانسیلی برای تغییر ندارد. قدم بعدی چیست؟ چیزی که «فعلیت محض» است نمی‌تواند مادی باشد، زیرا هر چیز مادی پتانسیل تغییر، تقسیم شدن یا جابجایی را دارد. بنابراین، آن علت نخستین باید غیرمادی باشد. با افزودن استدلال‌های دیگر، فیلسوفان به‌تدریج ویژگی‌های دیگری مانند بی‌زمان، بی‌مکان و قدرتمند بودن را به این موجود نسبت می‌دهند. در پایان این فرآیند، تصویری شکل می‌گیرد که بسیار شبیه به مفهوم سنتی خداست.

    «اگر نمی‌خواهید آن را خدا بنامید، از نظر من اشکالی ندارد، اما فکر می‌کنم این توصیف برای اکثر مردم کافی خواهد بود.»

    ۴. قوی‌ترین استدلال علیه خدا درباره رنج است، نه منطق

    پس از بررسی قوی‌ترین استدلال برای وجود خدا، اوکانر به سراغ قوی‌ترین استدلال علیه آن می‌رود. به نظر او، این استدلال نه یک ایراد منطقی پیچیده، بلکه «مسئله رنج» است. اگر یک خدای خیرخواه، قادر و دانا وجود دارد، چرا جهان این‌قدر پر از رنج بی‌معناست؟

    اوکانر به‌طور خاص بر روی سازوکار «فرگشت از طریق انتخاب طبیعی» تمرکز می‌کند. فرگشت، فرایندی ذاتاً بی‌رحمانه و وحشیانه است که بر پایه «نابودی، مرگ و رنج ضعیف‌ترین‌ها» بنا شده است. برای میلیاردها سال، حیات روی زمین صحنه رقابت خونین برای بقا، شکار، بیماری و انقراض بوده است. اوکانر برای نشان دادن مقیاس این بی‌رحمی به یک آمار هولناک اشاره می‌کند: ۹۹.۹ درصد از تمام گونه‌هایی که تاکنون وجود داشته‌اند، از صحنه هستی محو شده‌اند.

    تنش اصلی اینجاست: اگر انسان‌ها هدف نهایی خلقت بودند، چرا خدا برای به وجود آوردن ما چنین مکانیسم هولناکی را انتخاب کرد؟ این حجم غیرقابل تصور از رنج، به‌ویژه برای حیواناتی که برخلاف انسان‌ها به حیات جاودان نیز وعده داده نشده‌اند، با شخصیت یک خالق مهربان و خیرخواه در تضاد کامل به نظر می‌رسد. این استدلال وجود خدا را به طور منطقی رد نمی‌کند، اما تصویری از شخصیت او ارائه می‌دهد که با خدای ادیان سنتی به‌شدت ناسازگار است.

    «حجم رنجی که این حیوانات متحمل شده‌اند… عذاب بی‌معنا برای حیواناتی که قرار نیست زندگی جاودان را به ارث ببرند، واقعاً غیرقابل تصور است.»

    نتیجه‌گیری: انتخاب واقعی

    تحلیل الکس اوکانر به ما یادآوری می‌کند که بحث درباره وجود خدا بسیار ظریف‌تر و عمیق‌تر از شعارهای سطحی است. او با کنار زدن استدلال‌های ضعیف و تمرکز بر قوی‌ترین نسخه‌ها، ما را با یک انتخاب واقعی و تأمل‌برانگیز روبرو می‌کند.

    بر اساس قدرتمندترین استدلال فلسفی، ایده خدای ساعت‌سازی که جهان را به راه انداخته و رفته، دیگر یک گزینه قابل دفاع نیست. انتخابی که پیش روی ماست، بسیار بنیادی‌تر است. این انتخاب بین یک خدای دور در گذشته و نبود خدا نیست. همان‌طور که اوکانر در پایان می‌گوید، انتخاب واقعی این است:

    «من فکر می‌کنم شما یا باید بگویید اصلاً خدایی وجود ندارد، یا خدایی وجود دارد که همین حالا اینجاست و در حین صحبت ما، همه چیز را در جای خود نگه داشته است.»

  • نگاهی جامعه‌شناختی به خاستگاه سپهری و برآمدگاه شعر او

    چکیده درس‌گفتار نشست چهارشنبه بیست و ششم آذر (به بهانه نقد فرمایشات جناب غفاری) با عنوان «نگاهی جامعه‌شناختی به خاستگاه سپهری و بر‌آمدگاه شعر او» – در ۷ بند

    ۱

    بحرانهای سیاسی – اجتماعی روزگار ما – جملگی – بر‌آمده از یک بیماری فراگیری است که می‌توان از آن به عنوان «جنون ایدئولوژیک» یاد کرد که هسته مرکزی آن «خود_انکاری و قربانی» است.

    واکاوی و کالبد‌ شکافی این جنون، نشان میدهد که چگونه منطق آن بیماری – حتی – در باز_سازیهای سکولار آن، بتهایی چنان؛ دولت_ملت، بازار آزاد، امنیت ملی و …. تا سر حد امر متعال و مطلق، یعنی خدا بالا کشیده و بر جان و جهان حاکم کرده و انسان و انسانیت را به پای آن قربانی کرده و میکند!

    این بیماری که بر پایه کهن الگو/ اسطوره‌ای تجسم یافته و تا امروز هم در شکل کنش ایدئولوژیک مدرن دامن کشیده است، دارای یک هسته مرکزی است. هسته مرکزی آن کهن الگو دو فراز دارد:

    یکم: قربانی ساختن فردیت به پای امر متعال مطلق، به ازاء پاداش انتزاعی به نام آخرت و یا جامعه آخر‍الزمانی!

    دوم: قربانی ساختن قانون کلی «مکش»

    ۲

    شاکله و ساختار جهان ما از آن جهت مغلوب «جنون ایدئولوژیک» است که همواره از انسان خواسته و میخواهد تا «فردیت» و هم قانون کلی «مکش» را فدای یک «او / دیگریِ» انتزاعی و مطلق کند!

    این «او / دیگریِ» مطلق و نا‌متعین را، هیچ چیز – نه لذت زیبایی شناختی و نه لوگوس/ عقل – نه می‌تواند و نه باید محدود کند؛

    – در سیاست: دولت_ملت، آن دیگری نا‌متعین است. این خدا از شهروندان می‌خواهد تا فردیت خویش و هم‌قانون کلیِ «مکش» را در جهت … قربانی کنند. سرباز مطیع در این منطق، قهرمان است نه قاتل!

    – در ایدئولوژی: انقلاب و یا آرمانشهر، آن دیگری است که خشم و خشونت و سرکوب را توجیه میکند. فرد انقلابی حاضر است فردیت و قانون کلی را برای رسیدن به جامعه برین به تعلیق در آورد!

    – در سرمایه‌داری: بازار آزاد و رشد اقتصادی، آن خدای مدرن است که قربانی کردن محیط زیست و حقوق کار و کارگران را هم توجیه میکند!

    «جنون ایدئولوژیک» = پذیرش زیستن در شکافی است که هم فردیت و هم قانون کلی را به نفع یک اویِ نا‌متعین قربانی میکند. این جنون در اسطوره‌ها رد پایی دارد (چنان اسطوره گشتاسب و اسفندیار در شاهنامه) و احتمالا از کهن الگویی پیروی میکند که ریشه در خوانش غلط از ابراهیم – به عنوان شهسوار ایمان – در قصه قربانی اسماعیل دارد!

    ۳

    جنگ و جدال‌ها – بطور عمده – و از جمله – مثلا جنگهای جهانی اول (۱۹۱۸ – ۱۹۱۴) و دوم (۱۹۴۵ – ۱۹۳۹) درست ریشه در همین فلسفه دارد. در جنگ جهانی اول، ملی‌گرایی افراطی و رقابتهای استعماری و در جنگ جهانی دوم، فاشیسم و ناسیونال_سوسیالیسم. در این جنگها، فردیت انسانها و نیز قانون کلی مکش به پای یک او و دیگری نا‌متعین و در راستای تعمیم یک ایدئولوژی نادیده گرفته شده و قربانی می‌شوند.

    (و درست در این هنگامه است که در غرب فرهنگی، شاهد ظهور ایده ها و اندیشه‌های انسان‌گرایانه در قالبهای گوناگون هستیم؛ ایده‌ها و اندیشه‌هایی چنان: اگزیستانسیالیسم توسط سارتر در رمان «تهوع»، ابزوردیته کامو در «افسانه سیزیف»، مینیمالیسم توسط ساموئل بکت در نمایشنامه «در انتظار گودو» و …)

    ظهور و بروز ایده و اندیشه‌هایی از این دست – در واقع – نوعی عصیان معناگرایانه علیه جنون اید‌ئولوژیکی بود که انسانیت را درون کتابها رانده و انسان را آواره کوچه_پس‌کوچه‌ها و خیابانها کرده بود.

    ۴

    این کهن الگو، با توجه به زمینه‌های تاریخی و از جمله نازایی فکری- فلسفی و علمی هزاره پیشین و نیز زمینه‌های مذهبی از قبیل تقدیس و تقدس مرگ و شهادت بر پایه خوانشی از داستان ابراهیم و اسماعیل و یا حادثه عاشورا، به نوعی، سپهر فرهنگی- سیاسی ایران معاصر را هم فراگرفته و پوشش داده بود.

    پس از مشروطیت و بویژه طی سه دهه پیش از اتفاقات و تحولات سال ۵۷ سه جریان در صحنه سیاسی- اجتماعی، کنشگر است و کنشگری دارند؛

    • جریان چپ با نمادگرایی حزب توده
    • روحانیت با تکیه بر ایدئولوژی مذهب
    • ملی- لیبرالها با نماد دکتر مصدق

    جریان اول، به مثابه سیاهچاله‌ای بخش مهمی از روشنفکران و نخبگان جامعه ایرانی را حتی در عمق حوزه محافظه‌کار، در کام خود گرفت و آنان را به گونه‌ای هضم خود کرده و از توش و توان آنان مایه و سرمایه ساخت.

    این جریان و جریان دوم یعنی روحانیت و امپراطوری مذهب، به رغم همه تفاوت‌ها و اختلافات، اما در یک عنصر، مشترک بودند و آن «جنون ایدئولوژیک» که بر پایه آن، هر دو، شهروندان را به پای یک «اوی مطلق، مقدس و انتزاعی» به قربانگاه برده و در این راستا قانون کلی «مکش» را هم با برچسبهایی، ضد ارزش دانسته و می‌دانستند!

    این دو جریان در یک ائتلاف ناخوداگاه و نانوشته و – با توجه به ناکارآمدی جریان سوم یعنی؛ ملی/ لیبرالها در صحنه سیاسی- اجتماعی – هر کدام با زبان و بیانی – آن کهن الگو را نمایندگی کرده و سرشت و سرنوشت جامعه را رقم زدند. معنا و مفهوم سخن مهندس بازرگان که گفته بود: «فاتح اول انقلاب، مارکسیست‌ها هستند» همین بود!

    ۵

    در چنین وضعیتی، آنچه – عمدا و یا سهوا – نادیده گرفته میشود و شد:

    • انسان و انسانیت
    • اخلاق، حقوق و قانون
    • آماده سازی زیرساخت‌ها
    • توسعه فردی (همان آموزه‌های قران: علیکم انفسکم + این الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسکم …)

    ۶

    در چنین زمینه و زمانه‌ای، دو نسخه برای شفای ایران زمین نوشته و تجویز میشد:

    الف: نسخه‌ای که شنیده شد

    ب: نسخه‌ای که هرگز شنیده نشد!

    نسخه اول؛ نسخه رادیکالیسم چپ است. سالهای دهه پنجاه – پس از دو دهه بستر سازی عوامل مختلف و از جمله رژیم سیاسی مستقر، آنهم در جامعه‌ای که میراث‌بر یک هزاره نازایی است، جامعه ایرانی بر آستانه انقلاب ایستاده بود، طیف وسیعی از نویسندگان و نخبگان و از جمله شاعران با چریکها دوشادوش یکدیگر با دستگاه مستقر سیاسی وارد مبارزه و در جنگ و جدال شدند. چریکها با سلاح گرم و شاعران با سلاح سرد شعر. در این برهه،شعر و روشنفکری را احمد شاملو، نمایندگی میکرد و بدین ترتیب، شنل و شولای مولفه زبانی و ادبی انقلاب بر دوش ایشان افکنده شد.

    احمد شاملو – که البته از قله‌های شعر مدرن فارسی است – شعر را مبارزه، شاعر را مبارز و بلکه چریک ادبی می‌دانست.

    نسخه دوم، اما نسخه سپهری است.

    سپهری، به رغم معاصرت، اما گویا از عمق تاریخ آمده بود و – چنانکه میراث مکتوب او – نامه‌ها و شاعرانه‌ها، البته با زبان استعاره و اسطوره – نشان میدهد با ساختار بیماری مزمن تاریخی ایران آشنا است.

    (مولفه‌های ساختاری بیماری ایران در وجه فرهنگی؛

    مولفه یکم: ایده‌آلیسم و مینوگرایی = متافیزیک مبتی بر نفی فیزیک

    مولفه دوم: از خود بیگانگی و تعلیق انسان. سرنوشت چنین انسانی، عمده یکی از دو وضعیت است. یکی: نیهیلیزم/انعزال و بیهوده‌گرایی و دیگری: نیهیلیزم/ انتحار و خشونت‌گرایی

    و مولفه سوم: نازایی و ناتوانی در تولید فکر و فلسفه و دانش)

    و به رغم جوانی، اما – گویا – نسخه‌های شفابخش انسان را در مطالعه گرفته و به تأمل کشیده است.

    و نیز به رغم بادهای تند مخالف، و در حالیکه نسبت به هیچ ایسم و ایده‌ای، گارد نداشت و نیز بادیگارد نبود، جرئت و دلیری ورزیده و شجاعانه بر فراز نوعی از محافطه‌کاری ایستاد و برای شفای درد تاریخی ایران، نسخه‌ای متفاوت پیچید.

    ۷- (درآمد)

    سپهری در رزومه خود (به مفهوم متعارف و مرسوم و به شیوه غالب روشنفکران و شاعران دهه‌های چهل و پنجاه) کنش سیاسی اجتماعی ندارد و در شمار مبارزان نمی‌گنجد و از این رو – گاه – اهل عزلت و طریقت صوفیانه خوانده شده و در داوری دیگران برچسب «پرت از مرحله» خورده و «نابهنگام» ارزیابی میشود.

    چنانکه شعر او هم چنین است. تحت تاثیر جریان مسلط قرار نگرفت، نه همراه چریکها شد و نه هماورد پلیس و .. نه تنها، بلکه در آن سالهای خشونت و جنگ گرم و سرد، «پاسبانها» را شاعر توصیف میکرد و می‌گفت:

    «پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
    مادرم بی خبر از خواب پرید
    خواهرم زیبا شد
    پدرم وقتی مرد پاسبان‌ها همه شاعر بودند
    مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟
    من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟» (صدای پای آب)

    – درست است، همین است. یعنی فرم و فریم شعر سپهری در مواجه اول، آنهم از راه دور چنان نمایشی دارد.

    به رغم آن -اما-:

    ۷/۱

    هرگز چنین نیست که وی حس و حال سیاسی اجتماعی نداشته و از هر نظر از آن صحنه‌ها دور و بیگانه و فاقد شم و شعور سیاسی بوده است.

    او نه تنها چنین نبوده است، بلکه به گواهی میراث مکتوب و از جمله شاعرانه‌هایش، به شدت دل‌مشغول این مفاهیم بوده و آنها در درنگ گرفته و در آنها اندیشه کرده و میکرده است.

    گواه راستی و درستی این گزاره، قطعه‌ها و بندهای نسبتا فراوانی از شعر اوست. از آن جمله:

    قطعه‌ها و بندهایی از هشت کتاب، بویژه در دفتر هفتم که وی را در قد و قواره شبانی هستی نشان داده و می‌دهد. بنگرید:

    • رد پای شبانی هستی، برای نخستین بار در دفتر حجم سبز، در شعر «و پیامی در راه» دیده می‌شود
    • پس از آن، چنین حس و حالی در شعر «آب» طنین انداز می‌شود
    • طنین شبانی هستی برای سومین بار در این دفتر، در شعر «غربت» پژواک یافته است، آنجا که می‌گوید: «یاد من باشد …. یاد من باشد»
    • و به دنبال آن در شعر «پیغام ماهی‌ها» در بندهای پایانی، وقتی حامل پیغام ماهیان برای خدا می‌شود
    • حس و حال شبانی هستی در دو قطعه «نشانی و صدای دیدار» هم، دیدنی است
    • و در شعر «سوره تماشا» به اوج می‌رسد
    • و تا در «ندای آغاز» هم ادامه می‌یابد: «من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم/ …»

    افزون بر آن، قطعه ها و بندهای دیگری است که در دل خود باردار و آبستن بنیادی‌ترین ایده‌ها و اندیشه‌هایی است که شم و شعور سیاسی اجتماعی او را روایت کرده و حکایت میکند. (برای نمونه):

    آنجا که:

    • از ایده دولت بی دولت و دولت بی‌پایگان می‌گوید
    • و نیز از بنیاد صلح و دوستی سخن می‌گوید
    • و یا با هشدار بر بحران‌های زیست_محیطی، بر پایه نظریه زمین_سوژگی از حق و حقوق محیط زیست و اخلاق زیست محیطی دم می‌زند
    • و در این رابطه فرهنگ مسلط را بر‌نتافته به نقد میکشد، نظام سیاسی بیگانه از مردم و جامعه و نیز دانش بیگانه از زندگی را به پرسش و چالش میگیرد و در این چارچوب فقه و فقیه و فقها را به نقد میکشد

    و از همین روی، چنانکه با رویه سخت و ضمخت و خشونت‌بار مدرنیته بر سر مهر نیست (شعر نشانی)، با پیش‌انگاره‌های سنت‌پرستی مذهبی و ایدئولوژیک هم از ریشه در افتاده و آنها را – بدان سبب که انسان‌ستیز و زندگی سوزند – به پرسش و چالش می‌گیرد.

    در شعر صدای پای آب:

    «موزه‌ای دیدم دور از سبزه/ مسجدی دور از آب/
    سر بالین فقیهی نومید/ کوزه‌ای دیدم لبریز سوال
    قاطری دیدم بارش انشا/ اشتری دیدم بارش سبد خالی “پند و امثال”/ عارفی دیدم بارش “تننا ها یا هو”/ من قطاری دیدم … / من قطاری دیدم/ فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت/ من قطاری دیدم/ که سیاست و چه خالی می‌رفت/…»

    و در پیوند با این:

    «… /من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد/ وقتی از پنجره می‌بینم/ حوری؛ دختر بالغ همسایه/پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین/فقه می‌خواند…» (دفتر حجم سبز، قطعه ندای آغاز)

    و البته به شیوه ایدئولوژیست‌های مدرن، یکسره بر طبل نفی و انکار سنت نمی‌کوبد و بر این باور است که از علف‌های خشک آیه‌های قدیمی پنجره باید بافت.

    ۷/۲

    و در این راستاست که وی به فلسفه ورزی توصیه میکند. از خیال‌پردازی، ایده‌سازی، آرمانگرایی و افق‌گشایی می‌گوید.

    افزون بر مفاهیمی چنان: «شبانی هستی، ایده دولت بی دولت، بنیاد صلح، حق زمین و اخلاق زیست_محیطی، نقد عادت، سنت و تجدد، چهارگانه آرمانگرایی: خیال‌پردازی، ایده‌سازی، افق‌گشایی و بن‌بست‌شکنی و .. نمونه‌های دیگری از این مفاهیم معطوف به حوزه فرهنگ، اجتماع و سیاست» شاهد حضور مفهوم دیگری چنان «زن» در شعر سپهری هستیم.

    زن مفهوم چند ضلعی است و از جمله اضلاع آن، مفهوم سیاسی اجتماعی آن است. و از این منظر است که همواره وجه المنازعه و مصالحه قرار گرفته و می‌گرفته است و در تاریخ معاصر قربانی جدال سنت و مدرنیته. طیفی او را پستویی دانسته و چینش خواسته و میخواسته‌اند و طیفی دیگر، او را پرستویی در ویترین.

    و سپهری اما در میانه این جدال، با تعابیری چنان «خواهر تکامل خوشرنگ/ حوری تکلم بدوی» از او به عنوان: «عاملیت جنسیتی شورانگیزی، اشراق، شبانی کودکی و رشته رمز معراج تا ملکوت» یاد میکند.

    این‌ها و جز این‌ها، همه و همه گواه بر این گزاره‌اند که سپهری:

    اولا: نسبت به دنیای پیرامون و از جمله فرهنگ و سیاست و جامعه حس و احساس دارد و حساس است.

    ثانیا: و بر این پایه او دارای شعور حاضر است و حرفی از جنس زمانه دارد.

    ۷/۳

    بر این پایه:

    درست است که زیست_من سپهری عزلت و انزواست و او پیراهنی از «تنهایی» بر تن دارد، و شاعرانه های او هم بازنمای چنین سبک و سلوکی است، اما این بدان معنا نیست که این نقاش شاعر بیرون و بیگانه از زمان خود است، چه انکه وی با گذر از مرز اتفاقات روزمره و امتناع از ورود و‌وقوف در علایق و سلایق رایج فکری و تمایلات سیاسی، نگاهش همواره خیره به وقایع شگفت‌انگیز است:

    «بیایید از سایه‌روشن برویم …… ، بیایید از شوره‌زار خوب و بد برویم ……. ، برویم ، برویم و بیکرانگی را زمزمه کنیم …… ، دم صبح دشمن را بشناسیم و به خورشید اشاره کنیم …» (آوار آفتاب، سایبان آرامش ما ماییم)

    و بدین روی، روح زمانه، در کار او طنینی نمایان دارد و از فراوانی معناداری برخوردار است.

    و چنین است که شعر او نه تنها در فرم امضا ویژه دارد، بلکه در مضمون و محتوی هم از امضا ویژه خود برخوردار است.

    ۷/۴- چکیده آنکه:

    سپهری چنانکه در مواجهه با هستی و طبیعت جور دیگر میبیند و بدان توصیه میکند، در عرصه تاریخ، فرهنگ و جامعه هم چنین است. او نگاه دیگری به این عرصه ها دارد و بر این ذهن و زبان است که برای شناخت درد و بنا بر این درمان، آدرس درستی باید داد.

    مثلا او در شعر «پیغام ماهی‌ها» – البته در یک سطح از برداشت: بر این ذهنیت است که مشکل بحران آب، این نیست که درختان مصرف کننده‌اند چنانکه ایده و اندیشه او این است که مسأله بحران آب، این نیست که آب‌زیان راه به اکسیژن آب نخواهند برد و یا فرصتی برای نمایش برق پولکهایشان پیدا نخواهند کرد و نخواهد بود. بلکه مسأله چیز دیگری است. مسأله این است که روزنه رو به روشنایی و زیبایی و پنجره رو به تجلی بسته است و …

    آری، مساله این است که این روزنه بسته است و مردم به گونه‌ای در سد و سلب زندگی و دچار تصلب … چرا که:

    «به درک راه نبردیم به اکسیژن آب/ برق از پولک ما رفت که رفت/ ولی آن نور درشت/ عکس آن میخک قرمز در آب/ که اگر باد می‌آمد دل او پشت چین‌های تغافل می‌زد/ چشم ما بود/ روزهای بود به اقرار بهشت» (حجم سبز، پیغام ماهی‌ها)

    این‌جاست که گویا سپهری در قالب ادبیات شاعرانه و با بهره‌گیری از زبان استعاره و اسطوره – گویا – مخاطب را فراخوانده و میخواند که به جای آنکه درگیر معلول‌ها شوند به علت ها بپردازند.

    در این کلان_لایه معنایی، شاعر با رویکردی واقع‌گرایانه – و البته با بهره‌گیری از زبان رمز و نماد و اسطوره – در مقام شبانی هستی، سخن از یک فاجعه دارد. فاجعه انسداد پنجره، پنجره رو به روشنایی و زیبایی.

    شعر «پیغام ماهی‌ها» (به عنوان نمونه) در این سطح از معنا، بر پایه نشانه‌شناسی کلید_واژه‌هایی چنان: «حوض، آب، ماهی» بازنمای زیستگاهی است که در سروده «پشت دریاها» چنین آمده است:

    «دور باید شد دور/ مرد آن شهر اساطیر نداشت/ زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود/ هیچ آینه‌تالاری سرخوشی‌ها را تکرار نکرد/ چاله آبی حتی مشعلی را ننمود/ دور باید شد دور/ شب سرودش را خواند/ نوبت پنجره هاست»

    چرا که مطلوب شهری است با این ویژگی‌ها:

    «پشت دریاها شهری است/ که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است/ بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند/ دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است/ مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند/ که به یک شعله به یک خواب لطیف/ خاک موسیقی احساس ترا می‌شنود/ و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد…»


    پایان

  • نقد و بررسی انتقادی آثار سهراب سپهری و اندیشه رواقی‌گری (در پاسخ به مباحث پیشین)

    ارائه‌دهنده: جناب آقای غفاری

    چکیده

    این جلسه با رویکردی متفاوت نسبت به جلسات گذشته، به نقد و واکاوی انتقادی نظرات مطرح شده درباره سهراب سپهری و فلسفه رواقی‌گری اختصاص داشت. سخنران اصلی با استناد به آرای بزرگان ادبیات معاصر و مقالات مدرن، این پرسش را مطرح کرد که آیا پناه بردن به دنیای درون و رواقی‌گری، نسخه‌ای شفابخش برای جامعه‌ای پرالتهاب است یا نوعی بی‌تفاوتی اجتماعی؟ بحثی چالشی پیرامون تفاوت «شعر لالایی» و «شعر شیپور»، جایگاه عقل در برابر خیال، و تمایز میان متن وحیانی و متن ادبی در این نشست شکل گرفت که زوایای پنهانی از آثار سپهری را آشکار ساخت.


    خلاصه بحث اصلی

    جناب آقای غفاری بحث خود را با هدف ایجاد تعادل در نگاه به سهراب سپهری و پرهیز از افراط و تفریط آغاز کردند. ایشان با ارجاع به نظرات منتقدان برجسته، سه محور اصلی را مورد بررسی قرار دادند: جایگاه شعری سپهری، نقد فلسفه رواقی‌گری و گرایش به اگزیستانسیالیسم.

    ۱. نقد ادبی و ساختاری (نظریه شعر جدولی)
    با استناد به شفیعی کدکنی (کتاب ادوار شعر فارسی/شعر جدولی)، بیان شد که اگرچه سپهری چند شعر درخشان دارد، اما بسیاری از اشعار او مصداق شعر جدولی هستند؛ یعنی ترکیبی تصادفی از کلمات که فاقد نظام خانوادگی و منطقیِ کلمات (آن‌گونه که در شعر سعدی می‌بینیم) هستند.

    • نقل قولی مطرح شد که هجوم نسل جدید به سپهری، ناشی از گریز از خردگرایی و پناه بردن به فضاهای مه آلود و خیالی است.
    • اشاره شد که احمد شاملو شعر سپهری را «لالایی» می‌دانست (خواب‌آور) نه «شیپور» (بیدارکننده)، چرا که معتقد بود این شعر فاقد پیام اجتماعی برای بیداری جامعه است.

    ۲. نقد فلسفه رواقی‌گری (Stoicism)
    بخش مهمی از بحث به نقد انتساب تفکر رواقی به عنوان یک فضیلت برای جامعه امروز اختصاص یافت. با ارجاع به کتاب تأملات اثر مارکوس اورلیوس، اصول رواقی‌گری (پذیرش تقدیر، بی‌ثباتی جهان، و حفظ آرامش در برابر ناملایمات) تشریح شد.
    سخنران با استناد به مقاله‌ای از هنری گروبر (۲۰۲۲) استدلال کرد:

    • رواقی‌گری شاید برای “فرد” در بحران مفید باشد (مانند روان‌درمانی)، اما برای “جامعه” سم است.
    • جامعه‌ای که رواقی اداره شود، در برابر ظلم، ویرانی و جنایت سکوت می‌کند و آرامش درونی را به کنشگری ترجیح می‌دهد.
    • نقد اصلی این بود: در جامعه‌ای پر از رنج و فقر، دعوت به خلوت‌گزینی و بی‌تفاوتیِ رواقی، نسخه‌ای ناکارآمد است.

    ۳. گرایش به اگزیستانسیالیسم و اومانیسم
    تحلیل شد که سپهری بیش از آنکه صرفاً رواقی باشد، گرایش‌های اگزیستانسیالیستی (Existentialism) و اومانیستی (Humanism) دارد.

    • اشعاری مانند «سایبان آرامش ما ماییم» نشان‌دهنده تکیه بر خود (اصالت وجود) و بریدن از آسمان است.
    • در تحلیل شعر «نشانی» (خانه دوست کجاست؟)، استدلال شد که این شعر با ابهام شروع می‌شود و با ابهام تمام می‌شود. رهگذر (که نماد راهنماست) نشانی دقیقی نمی‌دهد و در نهایت انسان را به خودش و طبیعت ارجاع می‌دهد، نه به یک حقیقت متعالی یا خدا (برخلاف حافظ و مولوی).

    خلاصه جلسه پرسش و پاسخ و گفتگوها

    این جلسه به صورت دیالوگ‌محور پیش رفت و نقدهای جدی و پاسخ‌های متقابلی مطرح شد:

    • آقای سلطانی: پرسیدند آیا نتیجه‌گیری این است که سپهری دچار آشفتگی ذهنی بوده و پیام اجتماعی ندارد؟
      • پاسخ آقای غفاری: بله، با استناد به برخی غزل‌های سپهری، نوعی درهم‌ریختگی روحی و یأس در او دیده می‌شود و پیام اجتماعی روشنی برای اصلاح جامعه ندارد.
    • مهندس شکوریان: این نقد را مطرح کردند که شاید هدف شاعر «رفع ابهام» نبوده، بلکه «درک ابهام» بوده است. شعر هنر است و با استدلال منطقی متفاوت است.
      • پاسخ: در مکتب الهیاتی و متون مقدس (مانند قرآن)، هدف “هدایت” و نشان دادن راه روشن است، نه باقی گذاشتن انسان در سرگردانی و ابهام.
    • آقای صدرا: دفاعی از رواقی‌گری ارائه کردند. ایشان گفتند رواقیون (مثل اورلیوس) افراد کنشگر و قدرتمندی بودند. رواقی‌گری دعوت به بی‌عملی نیست، بلکه مانند “ماسک اکسیژن در هواپیما” است؛ اول باید خودت آرام و سالم باشی تا بتوانی به جامعه خدمت کنی (جلوگیری از فروپاشی درونی).
      • پاسخ: در رواقی‌گری تأکید بر پذیرش هر آن چیزی است که جهان بر ما تحمیل می‌کند (چه خوش و چه ناخوش)، که می‌تواند منجر به انفعال در برابر ظلم شود.
    • آقای یحیی: موضوع تفکیک “متن” از “شخصیت” را مطرح کردند. ایشان استدلال کردند که استاد اسلامی به متن وحیانی یا جوشش درونی توجه دارند، فارغ از اینکه شخصیت سهراب چه بوده است. همانطور که قرآن ممکن است ظاهراً پراکنده باشد اما پیامی واحد دارد، شعر سهراب نیز ممکن است پیامی فراتر از نیت خود شاعر داشته باشد.
      • پاسخ: مقایسه شعر سهراب با متون وحیانی صحیح نیست و نمی‌توان پیچیدگی‌های زبانی او را هم‌سنگ وحی دانست.
    • آقای حنیفی: تأکید کردند که هر شعر باید با خودش مقایسه شود نه با گذشتگان. ایشان معتقد بودند اشعار سهراب خداشناسی را از طریق طبیعت آموزش می‌دهد و توهین به شعور جامعه نیست.
    • آقای امیر خلیلی: اشاره کردند که طبق آیات قرآن (سوره شعرا)، شعر اساساً از جنس خیال است و با منطق و استدلال متفاوت است. همچنین تفاوت اصالت وجود در فلسفه اسلامی با اگزیستانسیالیسم غربی را یادآور شدند.

    نکات کلیدی و قابل عمل

    • شعر لالایی vs شعر شیپور: هنر می‌تواند کارکرد آرام‌بخشی داشته باشد یا کارکرد بیدارگری؛ در شرایط بحرانی جامعه، نیاز به بیداری اولویت دارد.
    • خطر بی‌تفاوتی اجتماعی: آموزه‌هایی که صرفاً بر آرامش فردی تمرکز دارند، ممکن است به قیمت نادیده گرفتن رنج دیگران و بی‌عدالتی‌های اجتماعی تمام شوند.
    • تفاوت ابهام و هدایت: یک متن راهنما باید مسیر را روشن کند؛ ماندن در ابهام و سرگردانی (حتی اگر زیبا باشد) نمی‌تواند جایگزین هدایت شود.
    • نقد پذیری: اهمیت شنیدن نظرات مخالف و نگاه انتقادی به حتی محبوب‌ترین متون ادبی و فلسفی برای رشد فکری ضروری است.

    منابع، ارجاعات و پیشنهادات مطالعه

    کتاب‌ها:

    • هشت کتاب – سهراب سپهری
    • تأملات (Meditations) – مارکوس اورلیوس
    • ادوار شعر فارسی (بحث شعر جدولی) – محمدرضا شفیعی کدکنی
    • هنوز در سفرم – سهراب سپهری (یادداشت‌های منتشر شده)

    مقالات/تحقیقات:

    • مقاله “Why We Should Not Be Stoics” (چرا نباید رواقی باشیم) – هنری گروبر (Henry Gruber) – منتشر شده در نشریه Psyche (2022)

    افراد مرتبط:

    • شفیعی کدکنی: ادیب و منتقد برجسته معاصر
    • احمد شاملو: شاعر معاصر (منتقد رویکرد اجتماعی سپهری)
    • کریشنا مورتی و کارلوس کاستاندا: عارفان مدرن که در بحث گریز از خردگرایی به آنها اشاره شد.

    هشتگ‌ها

    سهرابسپهری #رواقیگری #نقدادبی #اگزیستانسیالیسم #شفیعیکدکنی #احمدشاملو #مسئولیتاجتماعی #شعرمعاصر #فلسفههنر


    یادداشت پایانی

    این جلسه مقدمه‌ای بود بر نقدهای آقای غفاری و با توجه به گستردگی بحث و مشارکت فعال دوستان، پیشنهاد شد که ادامه این مباحث و جمع‌بندی نهایی در جلسات آینده پیگیری شود تا فضای گفتگو و دیالوگ (به جای مونولوگ) حفظ گردد.

  • سهراب، حرفی از جنس زمان/۳۴

    درون‌مایه‌های عرفانی شعر سپهری/۲۸، عرفان طبیعت محور/۱۴ ( پی‌افزود/۴: طبیعت‌گرایی، رواقی‌گری ) اطلس اندیشه/ ف/۳( گزاره‌های معطوف به مولفه باید و نبایدها «حکمت عملی» زندگی در سلوک انسانی/ آموزه یازدهم )


    آموزه یازدهم

    درآمد

    یکی دیگر از مجموعه باید و نبایدهای بر آمده از طبیعت‌گرایی و معنا‌درمانی و در واقع از حلقه‌های زنجیره رواقیگری و رواندرمانگری، عشق، دگر‌دوستی و مهرورزی است. تبیین مطلب با چند مقدمه:

    مقدمه یکم

    آدمی زاده و زاییده ارتباط است. ارتباط زیستی و بر آن پایه، ارتباط انسانی و اجتماعی. به بیان قرآن:

    خلق الانسان من علق + انا خلقناکم من نفس واحده + انا انشاناکم من الارض و …

    به موجب این است که قرآن می‌گوید:

    « من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل …. » ( ن.ک: آیات داستان هابیل و قابیل )


    پاورقی: ردپای این اندیشه در تاریخ فلسفه

    رد پای چنین ایده و اندیشه‌ای را در تاریخ فلسفه از گذشته‌های دور تا امروز می‌توان به تماشا نشست و در دیده گرفت. برای نمونه:

    نمونه اول: در میراث مولانا

    مولانا می‌گفت راه روشن را در چشم تو یافتم. تصویر خود را در دیدگان تو دیدم و نقش من از ضمیر چشم تو آواز داد که ما یکی هستیم. من، دیگری نیستم. من، توام:

    آینهٔ کُلی ترا دیدم ابد
    دیدم اندر چشم تو من نقش خود
    گفتم آخر خویش را من یافتم
    در دو چشمش راه روشن یافتم
    نقش من از چشم تو آواز داد
    که منم تو، تو منی در اتحاد
    (مثنوی، دفتر دوم)

    خود را یافتن، نه در انزوای خویش، که در خلوتِ آینه‌پوش یک نگاه. راه را یافتن، نه در هزارتوی کلام و کتاب، که در حریم روشن یک حضور.

    آدمی در دیگری است که خود را می‌شناسد و دیدار می‌کند. ما برای دیدار با خودمان به یکدیگر نیازمندیم. اگر دیگری نبود، کسی نامی نداشت. چهره‌ای نداشت.

    نمونه دوم: ارتباط زیستی در شعر سپهری

    «ارتباط زیستی» در شعر سپهری هم – بطور نا‌محسوس – پر رنگ است؛

    سپهری در قطعه شعر « اینجا پرنده بود، ما هیچ ما نگاه » از روزگاری می‌گوید که « انسان از اقوام یک شاخه بود » بخوانید:

    « … پیش از این یعنی/ روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود/ روزگاری که در سایه ی برگ ادراک/ روی پلک درشت بشارت/ خواب شیرینی از هوش می‌رفت/ از تماشای سوی ستاره/ خون انسان پر از شمش اشراق می‌شد/ … »

    و در پیوند با آن در قطعه شعر « متن قدیم شب، همان دفتر » بی هیچ گونه اشاره روشن به فلسفه‌ای – اما – از سر برآوردن « انسان خردمند » از میان « محشر زندگان » سخن می‌گوید. بنگرید:

    « ای سر آغازهای مُلوَّن!/ چشم‌های مرا در وزش‌های جادو حمایت کنید/ من هنوز/ موهبت‌های مجهول شب را/ خواب می بینم/ من هنوز/ تشنه آب‌های مشبک هستم/ دگمه‌های لباسم/ رنگ اوراد اعصار جادوست
    در علف زار پیش از شیوع تکلم/ آخرین جشن جسمانی ما به پا بود/ من در این جشن موسیقی اختران را/ از درون سفالینه‌ها می‌شنیدم/ و نگاهم پر از کوچ جادوگران بود/ ای قدیمی ترین عکس نرگس در آیینه حزن/ جذبه تو مرا همچنان برد…/ …
    …. / زیر ارث پراکنده شب/ شرم پاک روایت روان است:/ در زمان‌های پیش از طلوع هجاها/ محشری از همه زندگان بود/ از میان تمام حریفان/ فک من از غرور تکلم ترک خورد/ بعد/ من که تا زانو/ در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم/ دست و رو در تماشای اشکال شستم/ بعد، در فصل دیگر/ کفش‌های من از لفظ شبنم
    تر شد/ بعد، وقتی که بالای سنگی نشستم/ هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می‌شنیدم/ بعد دیدم که از موسم دست‌هایم/ ذات هر شاخه پرهیز می‌کرد/ … »

    در این قطعه شعر با اشاره به « آخرین جشن جسمانی در علف‌زار پیش از شیوع تکلم » از اتفاق پدیداری « انسان خردمند » سخن می‌گوید که: « در زمانهای پیش از طلوع هجاها/ محشری از همه زندگان بود/ از میان تمام حریفان/ فک من از غرور تکلم ترک خورد »

    و بدین سبک و سیاق – با استفاده از زبان اسطوره و استعاره و در یک تعبیر شاعرانه نمادین – از ارتباط زیستی با همه اشیاء و اشخاص می‌گوید:

    « …./ اهل کاشانم/ نسبم شاید برسد/ به گیاهی در هند/ به سفالینه‌ای از خاک “سیلک/ شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد/ … » (صدای پای آب)

    و بدین نگاه و نگر – بر دوش ایده و انگاره « وحدت زیستیِ » همه زیستمندها که:

    « من من نمی‌دانم که چرا می‌گویند/ اسب حیوان نجیبی است/ کبوتر زیباست/ و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد … » (صدای پای آب)

    جهان زیستی را تعریف میکند که: در آن، شدت ارتباط به بی ربطی کشیده و هر عاطفه‌ای را سوزانده است و من و تو و او، یکی شده است و زیر پوست صورت تنانه جهان واقعیت، به رغم کثرت – اما – امیر و فرمانروا وحدت است. بنگرید شعر « بودهی »:

    « آنی بود، درها وا شده بود/ برگی نه، شاخی نه، باغ فنا شده بود/ مرغ مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش ،خاموشی/ گویا شده بود/ آن پهنه چه بود/
    با میشی گرگی همپا شده بود/ نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ، پرده مگر تا شده بود/ من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود/ زیبایی تنها شده بود/ هر رودی دریا/ هر بودی بودا شده بود…» (بودهی، حجم سبز)

    نمونه سوم: فلسفه یاسپرس

    ارتباط زیستی، عشق و پی جویی آواز حقیقت ترجمه چنین ایده و اندیشه‌ای را – شاید – در فلسفه یاسپرس بتوان دید. (یاسپرس، متفکر آلمانی/سوئیسی قرن بیستم ۱۹۸۹ – ۱۸۸۳ روانشناس، روانپزشک، فیلسوف و الهی‌دان)

    وی در کتابِ «کوره‌راهِ خِرَد»، در فصلِ سرچشمه‌های فلسفه از «حیرت»، «شک» و «تجربه‌ٔ وضعیت‌های نهایی» به عنوان سه سرچشمهٔ فلسفه یاد می‌کند و دست آخر به این نتیجه می‌رسد که سرچشمه‌ٔ نهایی فلسفه، ارتباط اصیل است و هدف چیزی‌ نیست جز آگاهی از وجود، روشنایی با عشق و رسیدن به آرامش:

    «… اگر حقیقتی وجود می‌داشت که مرا در انفرادِ خود راضی می‌کرد. اگر من می‌توانستم برای خودم و در تنهاییِ مطلق، به حقیقتْ یقین داشته باشم، نه چنین رنجِ ژرفی از نبودِ ارتباط می‌بُردم و نه چنین لذّتِ بی‌مانندی در ارتباطِ اصیل می‌جُستم. امّا، من، تنها در پیوند با دیگران هستم. من در تنهایی هیچم…

    یقین وجودِ اصیل، تنها در ارتباطِ خالصانه میان انسان‌هایی یافت خواهد شد که با هم زندگی می‌کنند و در جماعتی آزاد با هم رقابت می‌کنند و همراهیِ میان خود را چیزی جز نخستین گام به شمار نمی‌آورند و از هیچ چیز جَزم نمی‌سازند و از هر چیز پرسش می‌کنند. تنها، در ارتباط است که همه‌ٔ حقیقت‌های دیگر کمال می‌یابند، تنها در ارتباط است که من خویشتنِ خویش هستم، که فقط زندگی نمی‌کنم، بلکه زندگی را کمال می‌بخشم. خداوند خود را، تنها، غیرِ مستقیم آشکار می‌کند و آن هم فقط با عشقِ انسان نسبت به انسان…

    بنابراین می‌توان گفت که حیرت، شک و تجربه‌ٔ وضعیت‌های نهایی، به‌راستی سرچشمه‌های فلسفه‌اند، اما سرچشمهٔ نهاییْ اشتیاق به ارتباطِ اصیل است که همه‌ٔ سرچشمه‌های دیگر را دربرمی‌گیرد. این امر، از همان آغاز، خود را می‌نمایاند، زیرا مگر نه این است که تمامیِ فلسفه در آرزوی این است که ارتباط برقرار کند، خود را بیان کند و خواهان شنونده‌ای شود؟ و آیا گوهرِ فلسفه چیزی غیر از ارتباط‌پذیری است که به نوبه‌ٔ خود، از حقیقتْ جدایی‌ناپذیر است؟

    پس، هدفِ فلسفهْ ارتباط است و در نهایت، همه‌ٔ هدف‌های دیگرِ فلسفه ریشه در ارتباط دارد: آگاهی از وجود، روشنایی با عشق و رسیدن به آرامش.»
    (کوره‌راهِ خِرَد با ترجمه مهبد ایرانی‌طلب)


    مقدمه دوم

    از نیازمندیها – و البته عالیترین نیاز – انسان، نیاز خودشکوفایی است. برابر نظریه مازلو، خودشکوفایی، در تحلیل محتوایی همان معنویت است، چه آنکه معنویت: فرو‌روی در خود و فرا‌روی از خود است

    مقدمه سوم

    خودشکوفایی در بستری از ارتباط زیستی، مولد عشق است. عشق، مقوله‌ای است فراتر از عدالت و شفقت. چه آنکه، عشق، همسان انگاری دیگران با خود است

    سطوح مواجهه اخلاقی انسان در مناسبات اجتماعی:

    • عدالت = رعایت حق دیگران
    • شفقت و سخاوت = بخشش بخشی از حقوق خود به دیگران
    • عشق = همسان انگاری دیگران با خود

    ۱. عشق، دگر‌دوستی و مهرورزی: راهبردی شادی و آرامش

    رواقی‌ها بر این باورند که آن چیزی که آرامش و شادی را به زندگی انسانها میآورد، عشق و دگر‌دوستی است. مارکوس میگوید:

    « هدف از آفرینش، دوستی است. … از این رو وظیفه انسانی ایجاب میکند تا در روابط اجتماعی، در اندیشه دیگران باشیم و نسبت به آنان – بی هر گونه انتظار و توقع و منت – مهر ورزیده و نیکی کنیم.»

    رواقی‌ها بر این باورند که انسان برای کسب شهرت و ثروت و هر گونه موقعیت اجتماعی دیگر، گرفتار اضطراب و دچار نوعی پاشانی و‌پریشانی گشته و میشود و این نیازمند به التیام و مرمت است. و راهکار آن، عشق، عشق ورزی و نوعدوستی است.


    ۲. بازتاب عشق و نوعدوستی در شعر سپهری

    میراث سپهری و از جمله شاعرانه‌های او – در واقع – به مثابه نمایشگاه بازنمای ایده و اندیشه عشق و نوعدوستی است.

    از میان نامه‌ها

    در نامه به نازی:

    « … خرده مگیر؛ روز ی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاجها سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربانتر از درختها شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه‌ها، پای گلها، بهای آن را مینویسند و خروس را پیش از سپیده‌دم سر میبرند و اسب را به گاری میبندند و خوراک مانده را به گدا میبخشند، چنین نخواهد ماند. (هنوز در سفرم)

    از میان شاعرانه‌ها

    • شعر آب
    • شعر و پیامی در راه
    • قطعه‌های شبانی وجود

    قطعه‌ها و بندهایی از هشت کتاب، بویژه در دفتر هفتم وی را در قد و قواره شبانی هستی نشان داده و می‌دهد:

    1. رد پای شبانی هستی، برای نخستین بار در دفتر حجم سبز، در شعر « و پیامی در راه » دیده می‌شود
    2. پس از آن، چنین حس و حالی در شعر « آب » طنین انداز می‌شود
    3. طنین شبانی هستی برای سومین بار در این دفتر، در شعر « غربت » پژواک یافته است، آنجا که می‌گوید: « یاد من باشد …. یاد من باشد »
    4. و به دنبال آن در شعر « پیغام ماهی‌ها » در بندهای پایانی، وقتی حامل پیغام ماهیان برای خدا می‌شود
    5. حس و حال شبانی هستی در دو قطعه « نشانی و صدای دیدار » هم، دیدنی است
    6. و در شعر « سوره تماشا » به اوج می‌رسد:

    « حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود/ من به آنان گفتم: …. / و به آنان گفتم: …. / و من چنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم/ و … / و به آنان گفتم: و به آنان گفتم:/ هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی/ صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی خواهد ماند،/ هر که با مرغ هوا دوست شود/ خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود./ آنکه نور از سر انگشت زمان برچینند/ می‌گشاید گرهٔ پنجره‌ها را با آه! »

    1. و تا در « ندای آغاز » هم ادامه می‌یابد:

    « من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم/ هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود…؛/ کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد…!!/ هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت…؟؟/ من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد…!!/ وقتی از پنجره می‎بینم حوری/ -دختر بالغ همسایه…!!!/ پای کمیابترین نارون روی زمین/ فقه می‎خواند/ … »


    بندها و قطعه‌هایی از این دست، که شاعر را در مقام « پرستاری وجود و شبانی هستی » نشان می‌دهد، در واقع نمایشگاهی از مطلوب خیرخواهی و اخلاقی‌گری است که به نوعی ریشه در ایده « رایگان بخشی » – که برابر نظام اندیشگانی شاعر – جاری در نظام هستی است.

  • سهراب، حرفی از جنس زمان/۳۴،


    درون‌مایه‌های عرفانی شعر سپهری/۲۸، عرفان طبیعت محور/۱۴ ( پی‌افزود/۴: طبیعت‌گرایی، رواقی‌گری ) اطلس اندیشه/ ف/۳( گزاره‌های معطوف به مولفه باید و نبایدها «حکمت عملی» زندگی در سلوک انسانی/ قسمت چهارم/ آموزه دهم )


    ۱- عطش معنا

    آدمی در مدار دنیای فیزیک و جهان واقع، برابر بافت اندام روانی ، به شدت عطش معنا دارد. این از یک سو، از سوی دیگر – اما – جهان، به این عطش پاسخ نمی‌دهد، زیرا دست_ یازی به معنای زندگی چنان است – که به تعبیر سپهری در همین شعر نشانی –

    « کودکی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بر‌دارد از لانه نور »

    ۲- وضعیت پارادوکسیکال

    به این ترتیب، آدمی در جهان واقع، دچار یک وجه تراژیک و یک وضعیت پارادوکسیکال است. پارادوکس بین عطش معنا و سکوت سهمگین جهان!

    ۳- خاستگاه درد پوچی

    این وجه و وضعیت تراژیک و پارادوکسیکال، خاستگاه و زادگاه درد « پوچی » است.

    در ادبیات روانشناختی، رواندرمانگرایان وجود‌گرا، از مفهومی با عنوان « مسلمات هستی » یاد میکنند. مسلمات هستی – که در بیان اروین یالوم به عنوان مسلمات چهارگانه یاد شده است – در واقع اشاره دارد به دغدغه‌ها و مسأله‌های وجودی انسان. از جمله آنها، یکی دغدغه و مسأله « پوچی/ معنا» ست

    ریشه پوچی در تلاش نافرجام انسان برای “تصاحب حقیقت” و رسیدن به پایان مسیر است

    انسان از سویی، به شدت عطش معنا‌یابی دارد و از سوی دیگر، چون با سکوت جهان در پاسخ به آن مواجهه میشود، دچار پوچی گشته و احساس بی‌معنایی میکند.

    « پوچی » در این تعریف به معنای « هیچ / هیچ_انگاری » و از جنس نیهیلیسم نیست، گر چه اگر درمان نشود، البته ممکن است به فرجامی چنین دچار شود

    ۴- تحلیل محتوایی پوچی

    در یک تحلیل محتوایی،

    پوچی، یک « انگاره ذهنی » است و نه یک « حقیقت عینی » و آن انگاره بر دو پایه استوار است؛

    • یکی، تمنای مالکیت مطلق و توهم امکان_پذیری تصاحب حقیقت.
    • و دیگری، واقع انگاری مرزبندی‌های اعتباری و ذهنی

    بدین بیان، خاستگاه حس پوچی، یک خطای روشی است. انسان می‌خواهد “راز گل سرخ” ( هستی/ حقیقت مطلق/ امر متعال ) را شناسایی و تصاحب کند. اما چون چنین نمیشود و در واقع حقیقت مطلق به چنگ نمی‌آید، پوچی و به دنبال آن نوعی خودکشی فلسفی سر زده و یاس و ناخوشی خودنمایی میکند و ملال و دلگیری سپهری زندگی را پوشش میدهد که « موسم دلگیری » است.

    ۵- پاسخ‌ها به درد پوچی

    این است که « پوچی » درد مشترک انسان است و انسان از همان آغاز به دنبال درمان این درد و گذر از آن بوده و هست و نسخه‌هایی چند تجویز شده است:

    • ✓ مذاهب به رغم تکثر و تنوعشان – در واقع – هر کدام به نوبه خود، به عنوان نسخه تجویزی گذر از درد پوچی سر بر آورده و جریان گرفته‌اند. چت آنکه – اساسا – مذهب، تجربه زیسته انسان در مواجهه با درد پوچی، در مدار دنیای واقع بوده و هست
    • ✓ پس از آن اگزیستانسیالیسم، پاسخی دیگر بوده است
    • ✓ و نیز ابزوردیسم – چنان کامو در افسانه سیزیف – پاسخ دیگری به مسأله « درد پوچی » است
    • ✓ و …
    • ✓ و در این سپهری هم پاسخی دارد، پاسخی که البته رگه‌هایی از آن در مذاهب، در اگزیستانسیالیسم و در ابزوردیسم نیز یافت می‌شود.

    ۶- راهبرد سپهری: مهندسی ذهن

    سپهری، در چارچوب سلوک فکری و نظام اندیشگانی خود، و با تاکید و تکیه بر اصالت وجودی انسان – چنانکه پیش از این هم به اشارت گذشت – بر سازه « اراده معطوف به معنا »، « مهندسی ذهن » را راهبرد درمان دانسته و بر این بنیاد، گامهایی را بایسته می‌داند:


    گام اول: پذیرش پوچی

    درست است که « هستی، مهربان‌تر از آن است که پنداشته‌ایم » و گیتی چنان زیباست که « دست به پیرایش جهان نزنیم »، به رغم آن – اما – زندگی به خودی خود معنا ندارد و جهان – بیرون از انسان – برای عطش معنا‌خواهی انسان، پاسخی ندارد و نمی‌دهد. چه آنکه « معنا » فرآورده نیست، فرایند است و جنبه پدیداری دارد، و این، انسان است که خود باید به زندگی خود معنا ببخشد.


    گام دوم: پذیرش ابتلاء

    عینیت پذیرش پوچی، باورمندی و پایبندی به این اصل و اساس است که آدمی در دنیای واقع، « دچار » است، دچار یک وضعیت تراژیک مانند و پارادوکسیکال بین عطش معنا و سکوت جهان که در زبان سپهری از آن به عنوان « فاصله » یاد شده است. بخوانید:

    « _ چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی/ _ چه قدر هم تنها خیال می‌کنم/ دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی/ _دچار یعنی/ _ عاشق/ _ و فکر کن که چه تنهاست
    اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد/ _ و چه فکر نازک غمناکی!/ _ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است/ و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست/ _ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند/ و دست منبسط نور روی شانه آنهاست/ _ نه وصل ممکن نیست/ همیشه فاصله‌ای هست/ اگر چه منحنی آب بالش خوبی است/ برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر/ همیشه فاصله ای هست/ دچار باید بود/ وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد/ و عشق/ سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست/ و عشق/ صدای فاصله هاست/ صدای فاصله‌هایی که غرق ابهامند/ _نه/ صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند/ و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ...!» ( مسافر )

    گام سوم: بی‌معنایی سرآغاز آزادی

    بی‌معنایی ( که همان « ابزوردیته » در زبان کیرککاد و کامو است ) به مثابه سکه‌ای است که روی دیگر آن « آزادی » است، چه؟ آنکه – چنانکه گفته شد – « معنا » فرآورده نیست، بلکه به مثابه فرایندی است که انسان خود تجربه میکند. این‌جاست که سپهری از «پای‌پوش نبوت» ( حجم سبز، تپش سایه دوست) سخن می‌گوید و از «تکمیل کار نیمه تمام جهان » ( حجم سبز، سوره تماشا) یاد میکند و خود را در مقام «شبانی هستی» ( ن‌ک: سپهری، حرفی از جنس زمان/۳۴)می‌بیند و از «ترس شفاف» ( آوار آفتاب، نزدیک آی + حجم سبز، نشانی) می‌گوید


    گام چهارم

    بر این پایه، نسخه تجویزی سپهری در مواجهه با پوچی و برای گذر از آن نه انتحار است و خود‌کشی و نه انفعال است و تسلیم و خود‌‌باختگی، بلکه ایستادن است و خندیدن و زندگی! نسخه تجویزی سپهری این است که باید پوچی را زندگی کرد، باید امیر بر پوچی شد و نه اسیر.

    این است که وی زندگی را با همه وجوه پذیرفتنی می‌داند و بر این باور است که – گر چه نباید زندگی را مرداب کرد و پژمرد و … اما – مرداب و پژمردگی را هم باید زیست و زندگی کرد. بنگرید:

    ✓ « برخیزیم و دعا کنیم/ لب ما شیار عطر خاموشی باد!/ نزدیک ما شب بی دردی است/ دوری کنیم/ کنار ما ریشه بی شوری است/ برکنیم/ و نلرزیم/ پا در لجن نهیم/ مرداب را به تپش درآییم/ آتش را بشویم/ نیزارِ همهمه را خاکستر کنیم/ قطره را بشویم/ دریا را نوسان آییم/ و این نسیم بوزیم/ و جاودان بوزیم/ و این/ خزنده خم شویم/ و بینا خم شویم/ و این گودال فرود آییم/ و بی پروا فرود آییم/ بر خود خیمه زنیم/ سایبان آرامشِ ما، ماییم » ( د/ آوار آفتاب، ق/ سایبان آرامش ما ماییم)
    ✓ « و نپرسیم کجاییم/ بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را/ .... / بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم/ دیده‌ام گاهی در تب ماه می‌آید پایین/ می‌رسد دست به سقف‌ ملکوت/ دیده‌ام سهره بهتر می‌خواند/ گاه زخمی که به پا داشته‌ام/ زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است/
    گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است/
    و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس » ( صدای پای آب )

    ✓ « زندگانی سیبی است/ گاز باید زد با پوست. » ( حجم سبز، غربت )

    ✓ و از همین روست که در نامه‌ای ( با شناسه: تهران، اردیبهشت ۱۳۴۲ خطاب به دوستی به نام مهری ) آورده است:

    « گاه از خود می پرسم؛

    پس چه هنگام کاسه‌ها از این آب‌های روشن پُر خواهد شد؟ راستی چه هنگام؟

    کار من تماشاست و تماشا گواراست.

    من به مهمانی جهان آمده ام. و جهان به مهمانی من. اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت. اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمی‌جنبید، جهان در چشم به راهی می‌سوخت. همه چیز چنان است که می‌باید. آموخته‌ام که خُرده نگیرم، شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم …

    دیدار دوست ما را پرواز می‌دهد و نان و سبزی هم.

    آن فروغی که ما را در پیِ خویش می‌کشاند در سیمای سنگ هست، در ابر هست، میان زباله‌ها هم هست.»

    ✓ و نیز در نامه دیگری ( با شناسه: تهران، فروردین ۱۳۴۲ خطاب به دوستی به نام نازی ) می‌نویسد:

    « …بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن. … »


    گام پنجم: عصیان بر پوچی

    بازنمای آزادی و راهبرد معنا سازی، عصیان بر پوچی است.‌

    و این یعنی واکنش طنزآمیز!

    طنز کمک میکند تا آدمی:

    نه تنها تسلیم بی‌معنایی نگشته و در دام_تله خوش‌بینی ساده‌انگارانه گرفتار نگردد. بلکه، با اتخاذ موضعی دوگانه —هم پذیرش و هم رویکرد طنز‌آلود—جهان را به چالش بگیرد. و این همان پارادایمی است که در لابلا و زیر پوست فرازهای یاد شده ( در گام چهارم ) نهفته و دیده می‌شود. این‌جاست که « بازی » به ویژه در همنشینی با « کودک/ کودکی/ کودکانه » در شعر سپهری معنا یافته و مفهوم میگیرد. برای نمونه:

    ✓ « باران اضلاع فراغت را می شست/ من با شن های مرطوب عزیمت بازی میکردم/ و خواب سفرهای منقش می دیدم/ من قاتی آزادی شن ها بودم/ من دلتنگ بودم ... » ( ما هیچ ما نگاه، وقت لطیف شن )
    ✓ « پرده را برداریم/ بگذاریم كه احساس هوایی بخورد/ بگذاریم بلوغ/ زیر هر بوته كه می‌خواهد بیتوته كند/ بگذاریم غریزه پی بازی برود/ كفش‌ها را بكند/ و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد. ... » ( صدای پای آب )

    ✓ « .. کودکان احساس، جای بازی این‌جاست! » ( حجم سبز، در گلستانه )


    ۷- نظریه آستانگی

    اما پس پشت این تکنیک‌ها، یک راهکار بنیادین نهفته است و آن « نظریه آستانگی » است. این نظریه – با توجه به تحلیل محتوا ( ن.ک: بند چهارم همین یادداشت ) – در یک بیان نمادین، از آنجا که پوچی را زاده و بر‌آمده از « انگاره شناسایی گل سرخ » می‌داند، درمان را نیز در همین می‌داند که

    « کار ما نیست/ شناسایی راز گل سرخ !/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...!/ ... / کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم...» ( صدای پای آب)

    نظریه آستانگی می‌گوید:

    کوشش انسان برای نیل به عشق راستین یا تقرب به خداوند و رمزگشایی از نظام هستی در بهترین حالت به رجعت سرشت حقیقت‌جوی انسان و یگانگی با طبیعت منتهی می‌شود. آدمی می‌کوشد تا از تاریکی به نور برسد، اما این تلاش هرگز او را به‌طور کامل از تاریکی بیرون نمی‌آورد. آنچه اهمیت دارد، خودِ این تلاش است، نه رسیدن به مقصد!

    به نظر می‌رسد که شعر « نشانی » ( نهمین قطعه دفتر هفتم هشت کتاب ) بار‌دار چنین آموزه‌ای باشد.

    شعر « نشانی » که با مطلع پرسش « خانه دوست کجاست » فراز میگیرد و سرانجام با تکرار همین گزاره: « خانه دوست کجاست » ( اما این بار در قالب آخرین جزء از نشانی فرود میگیرد به ما میگوید که این پرسش، پرسشی است که تا همیشه‌های هنوز جاری است و پاسخ پذیر نیست. چرا که:

    « حقیقت » هرگز به تمامی آشکار نیست و‌ نمی‌شود و در واقع، استنی راز_گونه و پدیداری دارد، و بنا بر این، نمی‌تواند در مالکیت ، تصاحب و به اسارت کسی در‌آید. آدمیان، هرگز مالک حقیقت نبوده و نیستند.

    بر این پایه در پیوند با حقیقت و در مواجهه با آن « رسیدن » – هرگز – مطلوب نیست، چنانکه ممکن و مفید هم نیست.‌ بدین روی آنچه در مواجهه و در پیوند با حقیقت مطلوب است و ممکن و مفید، خواستن، ورزیدن و دویدن است.

    بر پایه تحلیلی از ابن عربی ( فتوحات، ج/۲، ص/ ۳۳۷):

    « عشق »، به مثابه محرک و انگیزه‌ در حقیقت جویی و حقیقت ورزی، متعلق موجود ندارد و متعلق آن همیشه معدوم است. او می‌گوید: این اشتباه و غلط است كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید دانست تا آنجا که گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا جلوه آن خودنمایی میکند، چنان حضور « لیلی » در خیال « مجنون » و چنین بود و هم، چنین است که « لیلیِ » مجنون با لیلی در نگاه دیگران متفاوت و متکثر است.

    به این ترتیب، شعر نشانی – با توجه به فراز و فرودش – بیش و پیش از هر چیز، معطوف به فضای آستانگی است، چه آنکه؛ جوش و خروش انسان به انگیزه « رویت و وصال » معشوق – با توجه به نظریه « مثالی بودن معشوق » باز‌خوردی جز « خودکاوی، خوداکتشافی و شیرین‌_نمایی » و یگانگی با هستی ندارد. آدمی در هوای رویت است و وصال، اما ساختار هستی به گونه‌ای است که به تعبیر سپهری: همیشه فاصله‌ای هست

    و این یعنی آنچه مهم است عشق‌ورزی است، و نه تملک و تصاحب معشوق!

  • تحلیل و تفسیر شعر نشانی

    تحلیل و تفسیر شعر نشانی

    ✓ متن شعر

    خانه دوست کجاست؟
    در فلق بود که پرسید سوار.
    آسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها
    بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    نرسیده به درخت،
    کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
    کودکی می‌بینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او می‌پرسی..
    خانه دوست کجاست


    ۱- شناسه و شناسنامه شعر:

    در میان اشعار هشت کتاب، سه قطعه – بویژه – معطوف و متناظر به « سفر قهرمانی » است. دفتر پنجم و ششم، یعنی دو شعر « صدای پای آب و مسافر » و نیز شعر « نشانی » نهمین قطعه از دفتر هفتم. و در این میان شعر نشانی با توجه به حجم اندک آن – در واقع – از این منظر چکیده آن دو قطعه بزرگ است.
    « نشانی » را، برخی، از بهترینهای شعر سپهری دانسته و کسانی هم از آن – با توجه به نوع تصویرگری و نمایش روح پژوهنده انسان – به عنوان شاهکار هنر شعر او یاد کرده‌اند.
    شعر نشانی، شعری رمزآلود و رازناک‌ و سرشار از استعاره و اسطوره و به نوعی متناقض_نماست و از این رو همواره آبژه کنجکاوی و کند و کاو بوده و هست.

    ✓ موضوع شعر – چنانکه از عنوان آن بر می‌آید – نشانی است و در این راستا دو صدا به گوش می‌رسد. صدای پرسشگر که نشانی و آدرس می‌خواهد و صدای پاسخگو که از نشان و آدرس می‌گوید.
    ✓ نشانی روایت یک پرسش است. پرسش از خانه « دوست ». گاهواره این پرسش « فلق » است. پرسشگر « سوار » است، و پاسخگو، « رهگذر »
    رهگذر – با ویژگی‌هایی که دارد، با انگشت اشاره « سپدار»ی را نشان داده و آدرس می‌دهد. آدرس هفت ایستگاه دارد:

    ۱- کوچه باغ
    ۲- درخت
    ۳- فواره جاوید اساطیر
    ۴- گل تنهایی
    ۵- صمیمیت سیال فضا
    ۶- کودک
    ۷- لانه نور
    و سرانجام نیز پاسخ نهایی را حواله به کودک میدهد!


    ۲- نمادشناسی و معناشناسی نام و نشان‌ها ( قسمت اول ):

    ۱- دوست = خدا ، با توجه به بسامد خدا در شعر سپهری
    ۲- فلق= آژمان، زمان فرا‌زمان ، عهد الست
    ۳- سوار ( پرسشگر )= کسی که سلطان بر خود و در حرکت است، نماد انسان در تأمل که جویای فرا‌متن است
    ۴- مکث آسمان = پرسش از کائنات است، آسمان، نماد کائنات است که دانش‌وری ندارد و در پیشگاه دانش و دانشوران درمانده است. ( این بند شاید گوشه چشمی هم  به آیه ۷۲ سوره احزاب داشته باشد )
    ۵- رهگذر ( پاسخگو ) = کسی که بر لب عبور است.

    ✓ شاخه نور بر لب= استعاره دانایی پیشا‌مفهومی است،
    ✓ تاریکی شن= حرکت در مرز، سایه روشن خشکی و آب.

    رهگذر مانند روهرو، همان سالک است، مرد طریقت که می‌تواند نشانی بدهد. اما به نظر می‌رسد که او خود به نحوی از گمشدگان راه بی‌سرانجام کنارهٔ دریا(رمز هستی) است چون بر شن‌ها گام می‌سپرد و شاید به همین دلیل است که خود نشانی را نمی‌داند اما به هر حال می‌تواند کمک کند و نشانی کودکی را که نشانی را می‌داند به سوار بدهد.

    ✓ شاخهٔ نور می‌تواند استعاره از کلام، سخن، ذکر باشد چون از ملایمات مشبّه، لب را در کلام آورده‌است. به هر حال چیزی است که اگر به آن بیاویزی به آسمان و لانهٔ نور می‌رسی.
    به نظر می‌رسد که می‌خواهد بگوید رهگذر با کلام خود (پاسخ خود) تاریکی راه دشوار و پاگیر (شن‌ها) را برای سوار روشن کرد.

    ✓ بخشش شاخه نور به تاریکی شن‌ها، ممکن است گوشه چشمی‌ هم به اسطوره « پرومته » داشته باشد که چون خدایان آتش را از آدم دریغ کرده بودند، از زئوس – خدای خدایان – ربود و به انسان هدیه کرد.


    ۲- نام و نشان‌ها ( قسمت دوم ):

    ۶- نشانی ( مفاهیم و تعابیر به کار رفته در بندهای معطوف به نشانی ):

    ۶/۱- سپیدار= درخت، رمز جاودانگی
    ✓ توجه میکنید که شعر از زبان رهگذر آدرس را  به طبیعت ( ≠ و نه به کتاب ) می‌دهد
    می‌گوید : گل را در زمین واقع یعنی طبیعت باید دید نه در کتاب. بخوانید:

    « چقدر آدمها بیراهه می‌روند، از کنار گل بی‌اعتنا میگذرند، می‌روند تا شعر گل را در صفحه یک کتاب پیدا کنند و بخوانند، روبروی زندگی نمی‌ایستد تا مشاهده کنند. برای همین است که حرفها به دل نمی‌نشیند، برای همین است که در شهرها شوری نیست. در نقاشی‌ها جوشش زندگی گم شده است. … » ( هنوز در سفرم، ص: ۸۹ )

    چنین سیر و سلوکی – البته – در سراسر هشت کتاب در نمایش است. برای نمونه:

    « … و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید، پوست شبنم تر نیست، یاخته‌ها بی بعدند و .. » ( صدای پای آب)

    –  چنانکه تاکید متن وحیانی هم بر این است « اقرا باسم …» با توجه بر اینکه اسم همان مسمی است = واژه باد خود باد، خود باران باشد!

    • چه آنکه در نگاه سپهری، طبیعت آستانه ملکوت: « زیر بیدی بودیم./ برگی از شاخهٔ بالای سرم چیدم، گفتم:/ چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟ » ( حجم سبز، سوره تماشا)

    ۶/۲- کوچه باغ
    ✓ سبز‌تر از خواب خدا: استعاره آرامش روحی و روانی. رد پای آرامش روحی/ روانی را در جای جای شعر سپهری می‌توان به تماشا نشسنت.

    • ن.ک: « از روزن آن سوها بنگریم/ در به نوازشِ خطر بگشاییم/ خودْروی دلهره پرپر کنیم/ نیاویزیم/ نه به بندِ گریز/ نه به دامانِ پناه/ نشتابیم/ نه به سوی روشن نزدیک/ نه به سمت مبهم دور …» ( آوار آفتاب، سایبان آرامش ما ..) +
    • « من به سیبی خشنودم/ و به بوییدن یک بوته بابونه/ من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم. .. » ( صدای پای آب) +
    • « و نپرسیم کجاییم/ بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را/ و نپرسیم که فواره اقبال کجاست/ و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است/ و نپرسیم پدرهای پدرها/ چه نسیمی چه شبی داشته‌اند. » ( صدای پای آب)

    ۶/۳- آبی عشق:

    • آبی= نماد وحدت ازلی
    • عشق= کنش بی توقع
    • رنگ آبی= رنگ بی‌رنگی  ( ن.ک: شعر: خوابی در هیاهو )

    ۶/۴-  پشت بلوغ= بلوغ = سر بر آوردن در وادی استقلال و استغنا/ هوای خنک استغنا

    ۶/۵- گل تنهایی= خلوت/ بسامد خلوت و تنهایی. ( ن.ک شعر: تنها باد + شعر: پشت هیچستان )

    ۶/۶- فواره جاوید اساطیر. تعبیری از یک نفر آمد. ( ن.ک شعر: تا نبض خیس صبح )

    ۶/۷- صمیمیت سیال فضا= تعبیری از فنا = محو عاشق در معشوق. ( ن.ک: شعر بودهی +  نیایش )

    ۶/۸- کودک= تعبیری از حالت همفازی با هستی و گیتی/ استعاره از پاکی و ../ استعاره از درگاه معرفت و ملکوت. ( ن.ک شعر: پشت دریاها ) و نیز استعاره  از پیر و مرشد. ( ن.ک شعر: تا نبض خیس صبح )

    • کودک بر کاج= پلکان معراج/ کاج تامل، ( ن.ک شعر: چشمان یک عبور )

    ۶/۹- لانه نور = خورشید ( استعاره از امتناع دست‌یازی به مقصد + همیشه فاصله‌ای هست )، ( استعاره « لانه نور » می‌تواند چنان « زبان ایماژ » توصیفی از فرامتن کلیت شعر هم باشد که؛ چنانکه دست‌یازی به لانه نور = خورشید، ممتنع است، شناسایی خانه دوست هم ممتنع است، آنچه مهم است رفتن است و رفتن و رفتن و حضور در آستانه و درگاه!


    ۳- تحلیل محتوایی شعر

    ۳/۱- درآمد
    در تحلیل معنایی هر متن، رویکرد انتخابی می‌تواند بر پایه یکی از دو روش باشد:
    ✓ یک روش، تحلیل به استناد داده‌ها و یا یافته‌های برون_ متنیِ حول محور ماتن و یا موضوع متن.
    در این روش که –  همان روش – متعارف و مرسوم است، تحلیلگر کاری به ساختار متن نداشته و ندارد و به پشتوانه پیش‌فرض‌های معطوف به ماتن و موضوع عمل میکند. با چنین رویکرد و روشی، خروجی تحقیق و تحلیل، تابعی از متغیرهای پیش‌فرض خواهد است و به همین دلیل و به همین اندازه – عمدتا – دور از انصاف علمی و آزادی عقلی صورت میگیرد.

    ✓ روش دیگر، اما، روش « شکل_مبنا » و یا روش  مبتنی بر « رهیافت فرمالیستی » است.
    بر پایه این رهیافت، برای فهم متن – به جای وام‌گیری از داده‌ها و یافته‌های برون متن – باید بر ساختار متن متمرکز شد و از رهگذر واکاوی و آنالیز صنایع ادبی و فنون هنری فرم ، متن را تحلیل و ترجمه و فهم کرد.
    گزاف و گزاف – شاید – نباشد که گفته شود:

    « هیچ عامل برون‌متنی‌ای نمی‌تواند یک متن را با قطعیت معنا کند. متد بهتر و به واقع نزدیکتر در معنا یابی، آن است که ساختار متن در کانون توجه قرار گیرد و بر روی آن تمرکز و به استناد ویژگیهای درونی آن تحلیل شود. »


    ۳/۲- شعر «نشانی» با مطلع پرسشیِ: « خانه دوست کجاست؟ » از دو بند تشکیل شده است که هر کدام در‌ بر‌دارنده صدایی است:
    بند نخست، دارنده صدای «سوار» است که نشانی خانۀ دوست را می‌پرسد.
    و بند دوم، صدای «رهگذر» که راه رسیدن به مقصد را می‌گوید.
    نمای بیرونی شعر، تعارض بین نادانستگی و دانستگی، و نیز تباین بین اختصار و تطویل را نشان میدهد و سطحی از تنش و تپش را زیر پوست خود دارد. افزون بر آن – اما – متناقض‌نمای بزرگ در این شعر، « ابهام » در پاسخ است.
    درست است که «رهگذر» پرسش «سوار» را پاسخ می‌گوید و نشانی خانۀ «دوست» را می‌دهد، اما این نشانی چندان هم  روشن نیست.
    نا‌روشنی و ابهام پاسخ، ریشه و جلوه‌ها دارد و بخش بزرگی از این ابهام را در فرم باید دید. از جمله:

    ✓ آمیختگی بین واقع و فرا‌واقع. برای نمونه:
    «سپیدار» و «کوچه‌باغ» واقعیت‌هایی متعین و  ملموس‌اند و تصویرپذیرند. و در پیوست با اینها  «سبز» بودنِ «خواب خدا» یا «آبی» بودن «پرهای صداقت» مفاهیمی تجریدی و تصویرناپذیرند.
    و نیز نمونه‌های دیگری چنان ترکیب: «گل تنهایی» یا «فوارۀ اساطیری» یا «لانۀ نور»
    در هریک از این ترکیب‌ها یک جزء کاملاً عینی/ واقع است و جزء دیگر کیفیتی کاملاً ذهنی/ فراواقع دارند.
    این شبکه از تصاویر در  ساختار شعر، در واقع بار‌دار پیامی است و آن اینکه:
    تلاش برای شناسایی امر فرا‌واقع (مثل حقیقت عشق، یا ذات خداوند) کاری جزاف و گزاف و تلاشی بیهوده است. به تعبیر دیگر: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما ..


    ۳/۳- از این رو «خانه دوست کجاست؟» پرسشی است که تا همیشه‌های هنوز جاری است و پاسخ پذیر نیست. چرا که:
    « حقیقت » هرگز به تمامی آشکار نیست و‌ نمی‌شود و در واقع، استنی راز_گونه و پدیداری  دارد، و بنا بر این، نمی‌تواند در مالکیت ، تصاحب و به اسارت کسی در‌آید. آدمیان، هرگز مالک حقیقت نبوده و نیستند.
    بر این پایه در پیوند با حقیقت و در مواجهه با آن « رسیدن » – هرگز – مطلوب نیست، چنانکه ممکن و مفید هم نیست.‌ بدین روی آنچه در مواجهه و در پیوند با حقیقت مطلوب است و ممکن و مفید، خواستن،  ورزیدن و دویدن است.

    بر پایه تحلیلی از ابن عربی ( فتوحات، ج/۲، ص/ ۳۳۷):
    « عشق »، به مثابه محرک و انگیزه‌ در حقیقت جویی و حقیقت ورزی، متعلق موجود ندارد و متعلق آن همیشه معدوم است. او می‌گوید: این اشتباه و غلط است كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید دانست تا آنجا که گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا جلوه آن خودنمایی میکند، چنان حضور « لیلی » در خیال « مجنون » و چنین بود و هم، چنین است که « لیلیِ » مجنون با لیلی در نگاه دیگران متفاوت و متکثر است.


    ۳/۴- به این ترتیب، شعر نشانی – با توجه به فراز و فرودش – بیش و پیش از هر چیز، معطوف به فضای آستانگی است، چه آنکه؛
    جوش و خروش انسان به انگیزه « رویت و وصال » معشوق – با توجه به نظریه « مثالی بودن معشوق » باز‌خوردی جز « خودکاوی، خوداکتشافی و شیرین‌_نمایی » و یگانگی با هستی ندارد. آدمی در هوای رویت است و وصال، اما ساختار هستی به گونه‌ای است که به تعبیر سپهری: همیشه فاصله‌ای هست
    و این یعنی آنچه مهم است عشق‌ورزی است. آنچه اهمیت دارد، خودِ این تلاش است، نه رسیدن به مقصد. تباین و تنش بین نور و تاریکی عاملی است که ساختار این شعر را منسجم کرده و به اجزاء آن وحدتی انداموار بخشیده است.

    آی.ای. ریچاردز در کتاب اصول نقد ادبی بین شعر کهتر گو شعر ارزشمند این‌گونه تمایز می‌گذارد که شعرهای کهتر احساساتی از قبیل اندوه و شعف را به نحوی منتظم و در گستره‌ای محدود بیان می‌کنند، اما شعرهای ارزشمند مجموعۀ متنوع‌تری از عناصر متباین را در خود ملحوظ می‌کنند. به زعم او، «بارزترین جنبۀ شعرهای ارزشمند، ناهمگونی چشمگیر سائق‌های تمایزناپذیر است. لیکن باید افزود که این سائق‌ها صرفاً ناهمگون نیستند، بلکه متضادند. ارزش شعر سپهری در همین ناهمگونی نهفته است. تاریکی و نور، یا به عبارتی ابهام و یقین، در «نشانی» در تضادی دائمی و حل ناشدنی‌اند. این حقیقت متناقض‌نمایانه را که هیچ نشانی‌ای نمی‌تواند با پرتوافشانی بر مسیر ما را به مقصد برساند و نهایتاً باید به سرشت درونی خود بازگردیم، می‌توان همسو با این باورِ بنیانی فرمالیست‌ها دانست که هیچ عامل برون‌متنی‌ای نمی‌تواند معنای یک متن را با قطعیت معین کند. برای یافتن آن معنا باید به ساختار درونی آن متن بازگشت و آن را تحلیل کرد.

  • سلسله جلسات تحلیل آثار سهراب سپهری – جلسه یازدهم

    ارائه‌دهنده: دکتر اسلامی


    چکیده

    در این جلسه، دکتر اسلامی به تبیین یازدهمین آموزه از سری «بایدها و نبایدها» در اندیشه سهراب سپهری و مکتب رواقی می‌پردازد: عشق و مهرورزی. سخنران با ترسیم یک مثلث مفهومی شامل «ارتباط زیستی»، «خودشکوفایی» و «عشق»، استدلال می‌کند که عشق فراتر از هیجانات زودگذر جنسی یا رقت قلب است؛ بلکه حاصل درک عمیق پیوند انسان با هستی و دیگران است. در این دیدگاه، عشق مرحله‌ای بالاتر از عدالت و سخاوت معرفی می‌شود که در آن «دیگری» همان «خود» پنداشته می‌شود. بحث با چالش‌هایی درباره قابلیت اجرایی این ایده در دنیای واقعیت و نقدهایی بر مبانی فلسفی رواقی‌گری ادامه می‌یابد.


    خلاصه بحث اصلی

    مقدمه: مرور جلسات قبل

    جلسه با مرور کوتاه آقای قندهاری بر مبحث «نظریه آستانگی» آغاز شد. دکتر اسلامی توضیح دادند که این جلسه به آموزه یازدهم اختصاص دارد که حلقه واسط بین رواقی‌گری و روان‌درمانگری است.

    مبنای اول: انسان، زاده ارتباط (ارتباط زیستی)

    دکتر اسلامی بحث را با این گزاره آغاز کرد که آدمی زاده و زاییده ارتباط است. اگر ارتباطات اجتماعی را «ساختار» بدانیم، ارتباط زیستی (Biological Connection) زیرساخت آن است. ایشان شواهدی از منابع مختلف آوردند:

    1. ادبیات وحیانی: واژه «علق» در قرآن (خلق الانسان من علق) که به جای «خون بسته»، به معنای «پیوند و ارتباط» تفسیر می‌شود. همچنین مفاهیمی چون «نفس واحده» و «رویش از زمین» (انشاناکم من الارض) بیانگر یگانگی اصل انسان‌هاست.
    2. ادبیات کلاسیک: مولوی معتقد است انسان خود را در آینه دیگری می‌یابد:
      > نقش من از چشم تو آواز داد
      > که منم تو، تو منی در اتحاد
    3. فلسفه مدرن: کارل یاسپرس در کتاب «کورراه خرد» می‌گوید: «من در تنهایی هیچم» و هدف نهایی فلسفه را «ارتباط» می‌داند. خدا تنها غیرمستقیم و از طریق عشق انسان به انسان آشکار می‌شود.

    بازتاب در شعر سپهری:
    سپهری در دفتر «ما هیچ، ما نگاه» از روزگاری سخن می‌گوید که «انسان از اقوام یک شاخه بود». او تکامل انسان از طبیعت و یگانگی با اشیاء را با زبانی شاعرانه بیان می‌کند: «نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک سیلک…». در اندیشه سپهری، زیر پوستِ کثرتِ جهان، وحدت فرمانروایی می‌کند.

    مبنای دوم: خودشکوفایی (Self-Actualization)

    با اشاره به هرم نیازهای مازلو، عالی‌ترین نیاز انسان خودشکوفایی معرفی شد. دکتر اسلامی خودشکوفایی را معادل معنویت دانستند: «فروروی در خود و فراروی از خود». انسانی که شکوفا می‌شود، با هستی یکی می‌شود.

    مبنای سوم: تولد عشق و مهرورزی

    نتیجه‌گیری اصلی بحث این بود:

    «خودشکوفایی در بستری از ارتباط زیستی، مولد عشق است.»

    عشق در این تعریف:

    • فراتر از هیجانات جنسی یا دلسوزی‌های عاطفی (رقت قلب) است.
    • فراتر از عدالت (رعایت حق دیگران) و سخاوت (بخشش حق خود به دیگران) است.
    • عشق یعنی همسان‌انگاری؛ یعنی دیگری را «خود» دانستن (نه فقط شبیه خود).

    راهبرد رواقی: عشق به مثابه درمان

    رواقیون معتقدند آنچه آرامش و شادی را به زندگی می‌آورد، دگردوستی است. مارکوس اورلیوس می‌گوید: «هدف از آفرینش، دوستی است». عشق‌ورزی و نوع‌دوستی، مرهم و مرمت‌گرِ آزردگی‌های ناشی از زندگی اجتماعی و رقابت‌های روزمره است.

    تجلی در اشعار سپهری

    دکتر اسلامی نمونه‌هایی از این نگاه را در «هشت کتاب» برشمردند:

    • در نامه‌ای به نازی: آرزوی روزی که «مردمان مهربان‌تر از درخت‌ها شوند» و روی گل قیمت نگذارند.
    • در شعر «آب»: حرمت نهادن به طبیعت و موجودات (آب را گل نکنیم…).
    • در شعر «پیامی در راه»: عشق ورزیدن حتی به مجرمین (رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند).

    خلاصه بحث و چالش‌ها (پرسش و پاسخ)

    چالش اول: واقع‌گرایی در برابر ایده‌آل‌گرایی

    آقای صدرا (امیرخلیلی) پرسیدند: این اندیشه بسیار زیباست، اما در دنیای واقعی که باید روی گل قیمت گذاشت و با راهزن برخورد کرد، چگونه قابل اجراست؟ آیا این نگاه باعث تضییع حقوق و سوءاستفاده نمی‌شود؟ عدالت می‌تواند تمدن بسازد، اما آیا عشق بی‌مرز در جامعه عملی است؟

    پاسخ دکتر اسلامی:

    1. توصیف در برابر تجویز: فعلاً در مقام توصیف یک اندیشه هستیم، نه لزوماً تجویز آنی.
    2. فقر تکنیک: ما در فرهنگمان فقر شدید تکنیک‌های اجرایی برای مفاهیم اخلاقی داریم.
    3. نظریه آستانگی: ما در دنیای واقعیت زندگی می‌کنیم اما باید به سمت ایده‌آل‌ها حرکت کنیم («جهانی فکر کن، محلی عمل کن»).
    4. دولت بی‌پایگان: اشاره به کتاب «انبوه خلق» اثر آنتونیو نگری و مفهوم «دولت بی‌پایگان» (جامعه‌ای که در آن مردم برای هم پلیس‌اند اما پلیس رسمی وجود ندارد) به عنوان یک افق دید.

    مشارکت مهندس شکوریان:
    ایشان راهکار عملی را «شروع از خود با قدم‌های کوچک» دانستند. مثال‌هایی مانند لبخند زدن به دیگران، یا مراقبت از چمن پارک (حتی اگر دیگران رعایت نکنند) را مطرح کردند. ایشان معتقدند اگر هر کس تخصصش را بی‌ریا ارائه دهد، نیاز به این همه حرص زدن نیست.

    چالش دوم: نقد مبنایی رواقی‌گری و شعر سپهری

    در پایان جلسه، آقای غفاری دو نقد جدی مطرح کردند:

    1. نقد دینی به رواقی‌گری: رواقیون خدا را به طبیعت تقلیل می‌دهند و به حیات پس از مرگ و جاودانگی روح (به معنای دینی) اعتقاد ندارند. روح را مادی و فانی در طبیعت می‌دانند.
    2. نقد ادبی به سپهری: شعر سپهری (مثل شعر «نشانی») پر از ابهام و تناقض است و مخاطب را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. این پیچیدگی نوعی آزار مخاطب است، برخلاف شعر شفاف فریدون مشیری.

    تصمیم جمع: با توجه به اتمام وقت، مقرر شد جلسه آینده کاملاً به پاسخگویی دکتر اسلامی به این چالش‌ها و ادامه بحث درباره «دولت بی‌پایگان» و نقدهای آقای غفاری اختصاص یابد.


    نکات کلیدی

    • ارتباط زیستی: ما پیش از آنکه شهروند یا خویشاوند باشیم، از طریق «علق» و طبیعت با هم و با کل هستی یگانگی داریم.
    • تعریف عشق: عشق یعنی رسیدن به جایی که «دیگری» را «خود» ببینی (همسان‌انگاری)، نه اینکه فقط به او لطف کنی (سخاوت) یا حقش را بدهی (عدالت).
    • انسانِ سخنگو: سپهری معتقد است انسان زمانی که «فک‌اش از غرور تکلم ترک خورد»، از یگانگی با طبیعت جدا شد.
    • فلسفه ارتباط: طبق نظر یاسپرس، حقیقت در انزوا کشف نمی‌شود؛ تنها در ارتباط اصیل است که حقیقت کمال می‌یابد.
    • راهبرد عملی: عشق و دوستی، راهکاری برای «مرمت» روح انسان است که در اصطکاک‌های اجتماعی دچار فرسایش شده است.

    منابع و ارجاعات

    کتاب‌ها:

    • کورراه خرد (Way to Wisdom) – کارل یاسپرس (ترجمه دکتر ضیاءالدین دهشیری یا مشابه).
    • انبوه خلق (Multitude) – آنتونیو نگری و مایکل هارت (درباره مفهوم دولت بی‌پایگان).
    • هشت کتاب – سهراب سپهری (دفاتر حجم سبز و ما هیچ، ما نگاه).
    • تأملات – مارکوس اورلیوس.

    اشعار:

    • مثنوی معنوی (مولانا) – «راه روشن را در چشم تو یافتم…»
    • شعرهای «اینجا پرنده بود»، «متن قدیم شب»، «صدای پای آب»، «بود هی» و «نشانی» از سهراب سپهری.

    هشتگ‌ها:
    #سهراب_سپهری #رواقی_گری #عشق_و_مهرورزی #ارتباط_زیستی #کارل_یاسپرس #خودشکوفایی #دولت_بی_پایگان #آنتونیو_نگری #فلسفه_اخلاق #ادبیات_معاصر


    یادداشت پایانی

    جلسه آینده به صورت ویژه به نقد و بررسی چالش‌های مطرح شده توسط آقایان غفاری و امیرخلیلی (در باب تضاد رواقی‌گری با باورهای دینی و ابهام در شعر سپهری) اختصاص خواهد داشت.

  • تحلیل فلسفی نظم پیچیده هستی

    بازتعریف غیب، شهادت و جایگاه دعا


    ارائه‌دهندگان: دکتر اسلامی (با مشارکت مهندس شکوریان)

    چکیده

    در این جلسه، گفتگویی عمیق میان دستاوردهای علم مدرن و حکمت فلسفی شکل گرفت. محور اصلی بحث، عبور از نگاه «خطی و نیوتنی» به «نظم پیچیده و کوانتومی» بود؛ تغییری که کلید درک عمیق‌تر مفاهیم دینی است. بحث با نقد رابطه علت و معلولی کلاسیک آغاز شد و به بازتعریف مفاهیم بنیادینی چون «دعا»، «معجزه» و «غیب» رسید. اوج بحث زمانی رقم خورد که مفهوم «ایمان به غیب» نه به عنوان یک باور خشک مذهبی، بلکه به عنوان موتور محرک خلاقیت و «جنبش آشکارگی» در انسان معرفی شد؛ جایی که انسان با کشف لایه‌های پنهان هستی، در واقع خودِ خویشتن را کشف می‌کند.


    خلاصه بحث اصلی

    ۱. گذر از نظم خطی به نظم پیچیده

    جلسه با مقدمه مهندس شکوریان درباره تحول پارادایم علمی آغاز شد. در علوم قدیم و دوران رنسانس، نگاه به جهان مبتنی بر نظم خطی (Linear Order) و رابطه ساده علت و معلولی بود (حذف سایر عوامل برای حل یک فرمول). اما با ظهور پروژه‌های پیچیده، اختراع کامپیوتر و به‌ویژه فیزیک کوانتوم، بشر دریافت که عوامل متعددی به صورت همزمان و در یک شبکه پیچیده بر پدیده‌ها اثر می‌گذارند.
    دکتر اسلامی با تایید این دیدگاه افزودند که هستی نظام‌مند است، اما این نظام‌مندی رازگونه و در قالب نظم پیچیده (Complex Order) است. بسیاری از مفاهیم مانند معجزه و دعا در نظم خطی قابل تبیین نیستند، اما در نظم پیچیده جایگاه منطقی خود را می‌یابند.

    ۲. جایگاه هستی‌شناسانه دعا

    در این بخش تفاوت بنیادینی میان «دعا» و «معجزه» مطرح شد:

    • دعا (Prayer): دعا صرفاً یک «خواهش» نیست، بلکه نوعی «خوانش» است. دعا سازوکار مشارکت انسان در خلق جهان است. به تحقیقاتی اشاره شد که نشان می‌دهد دعا و نیت می‌تواند بر ساختار مولکولی آب یا میدان انرژی بدن انسان اثرات قابل‌اندازه‌گیری بگذارد.
    • چرخه اراده: دکتر اسلامی توضیح دادند که اراده انسان در طول اراده خداوند است اما با یک مکانیسم چهار مرحله‌ای:
      1. خدا اراده می‌دهد (توانایی اراده کردن را اعطا می‌کند).
      2. انسان اراده می‌کند (انتخاب و نیت).
      3. خدا تصویب می‌کند (امضا).
      4. انسان اجرا می‌کند.

    نکته کلیدی: اراده انسان نه تنها «مجرای تحقق» اراده الهی، بلکه «مجرای تعلق» آن نیز هست؛ به این معنا که طبق آیه «ان الله لا یغیر ما بقوم…»، تا انسان از درون تکان نخورد و نخواهد، تغییری در بیرون (توسط خدا) رخ نمی‌دهد.

    ۳. چیستی غیب و شهادت

    در پاسخ به چالش چیستی «غیب» (آیا غیب صرفاً جهان پس از مرگ است؟)، سه مرز برای تفکیک غیب و شهادت بررسی شد و تعریف سوم به عنوان تعریف منتخب ارائه گردید:

    1. مرز آگاهی: آنچه می‌دانیم (شهادت) و آنچه نمی‌دانیم (غیب).
    2. مرز حس: آنچه با حواس پنج‌گانه درک می‌شود (شهادت) و آنچه فراتر از حس فیزیکی است.
    3. مرز قابلیت حضور در حس (تعریف منتخب): غیب شامل حقایقی است که اساساً «قابلیت» دیدن و لمس شدن ندارند (مفاهیم)، اما وجود دارند.

    مثال: ما افراد انسان را می‌بینیم (شهادت)، اما مفهوم «انسانیت» را نمی‌بینیم (غیب). ما انسان آزاد را می‌بینیم، اما خودِ مفهوم «آزادی»، «شیرینی» یا «عزت» مابه‌ازای فیزیکی ندارند و متعلق به عالم مفاهیم (غیب) هستند.

    ۴. اثر وضعی ایمان به غیب

    دکتر اسلامی نتیجه گرفتند که ایمان به غیب یک برچسب ایدئولوژیک نیست، بلکه یک «حس انسانی» است. اثر وضعیِ ایمان به غیب، جنبش آشکارگی است.

    • مومن به غیب کسی است که باور دارد جهانِ واقع (محسوس)، لایه‌های تودرتوی فراواقعی دارد.
    • این باور باعث می‌شود او به دنبال کشف و آشکار کردن این لایه‌ها برود.
    • بنابراین، «آنکه خلاق است، مومن به غیب است» (ترجمه معکوس).
    • تلاش برای کشف غیب جهان، در نهایت منجر به کشف خودِ انسان می‌شود، چرا که پایتخت غیب، درون انسان (قلب) است.

    خلاصه پرسش و پاسخ

    پرسش: اگر هستی نظم خطی ندارد، پس تکلیف معجزه چه می‌شود؟ آیا معجزه نقض قانون است؟
    پاسخ: خیر، معجزه «خرق عادت» است نه «خرق قانون». معجزاتی مانند تولد مسیح یا سرد شدن آتش بر ابراهیم، در واقع پیروی از قوانین و نظم پیچیده‌ای هستند که ما هنوز به آن‌ها اشراف نداریم. آن‌ها تلنگرهایی هستند تا ما بدانیم نظمی فراتر از نظم خطی و عادی وجود دارد که باید کشف شود.

    پرسش: آیا تعریف غیب به عنوان «خلاقیت و کشف» باعث نمی‌شود که ایمان به غیب محدود به افراد نابغه و باهوش شود و عموم مردم از آن محروم شوند؟
    پاسخ: فهم آیات قرآن و مفاهیم غیبی برای همه در دسترس است، اما «تحقق» و زیستن با این مفاهیم نیازمند انتخاب است. تفاوت در هوش نیست، بلکه در انتخابِ ایستادن و درک کردن است. اینکه فردی انتخاب می‌کند که از ندانستن عبور نکند و تا رسیدن به درک عمیق بایستد، مصداق این ایمان است.


    نکات کلیدی و قابل عمل

    • دعا به مثابه قانون: دعا یک خواهش منفعلانه نیست؛ یک قانون و سیستم فعال در هستی است. تا شما نخواهید، سیستم کائنات (خدا) برای شما نمی‌خواهد.
    • جهان در هم تنیده: تقسیم‌بندی بالا/پایین یا دنیا/آخرت ساخته ذهن ماست. هستی مانند یک سکه دو رو (غیب و شهادت) در هم تنیده است. نسیم را نمی‌بینیم اما حس می‌کنیم؛ غیب نیز در متن زندگی جاری است.
    • ایمان یعنی خلاقیت: ایمان به غیب یعنی باور به اینکه “هنوز چیزهایی هست که کشف نشده” و حرکت برای کشف آنها.
    • قلب به عنوان آینه: تعبیر «ان الله بین المرء و قلبه» نشان می‌دهد که پایتخت غیب درون انسان است. توجه به قلب، بهانه‌ای است برای روی گرداندن از ظاهر فیزیکی و دیدنِ حقیقتِ خود و خدا.

    منابع و ارجاعات

    • کتاب: انسان و سرنوشت – اثر استاد مرتضی مطهری (به ویژه بحث قضا و قدر).
    • نظریه: اشاره به دیدگاه آرش نراقی درباره دعا به عنوان «سازوکار مشارکت انسان در خلقت».
    • تحقیقات: اشاره ضمنی به آزمایش‌های ماسارو ایموتو (Masaru Emoto) بر روی کریستال‌های آب.

    هشتگ‌ها

    #نظم_پیچیده #فلسفه_غیب #دعاوخلق #جنبش_آشکارگی #فیزیک_کوانتوم #اراده_انسان #خلاقیت #قرآنو_فلسفه

  • آموزه دهم: نظریه آستانگی در اندیشه سهراب سپهری (راهکار درمان پوچی)

    ادامه سلسله جلسات سهراب حرفی از جنس زمان


    چکیده

    در این جلسه، یکی از عمیق‌ترین چالش‌های وجودی انسان، یعنی پارادوکس میان “احساس پوچی” و “عطش معناخواهی” مورد واکاوی قرار گرفت. دکتر اسلامی با استناد به اشعار سهراب سپهری، به ویژه شعر شاهکار “نشانی”، راهکاری بدیع تحت عنوان نظریه آستانگی را معرفی کردند. این نظریه بیان می‌کند که ریشه پوچی در تلاش نافرجام انسان برای “تصاحب حقیقت” و رسیدن به پایان مسیر است؛ در حالی که پاسخ سهراب، شناور بودن در افسون مسیر و ایستادن در آستانه است، نه عبور از آن. بحث‌های داغ و چالش‌برانگیزی نیز پیرامون رابطه طبیعت با اخلاق و تفاوت نگاه سهراب با عرفان کلاسیک در بخش انتهایی جلسه شکل گرفت.


    خلاصه بحث اصلی

    جلسه با مروری بر مباحث هفته گذشته توسط جناب آقای قندهاری آغاز شد که بر آموزه “هنجارگریزی و عادت‌ستیزی” تمرکز داشت. سپس دکتر اسلامی وارد بحث اصلی، یعنی آموزه دهم از حکمت‌های عملی سهراب سپهری شدند.

    ۱. مسئله: دوگانه پوچی و معنا
    بحث با طرح یک دغدغه وجودی (Existential Concern) آغاز شد که در روان‌درمانگری وجودی (به‌ویژه نزد اروین یالوم) مطرح است: انسان از سویی عطش شدیدی برای یافتن معنا دارد و از سوی دیگر، گاهی با سکوت جهان و احساس پوچی مواجه می‌شود.
    دکتر اسلامی استدلال کردند که خاستگاه این نوع پوچی، یک خطای روشی است. انسان می‌خواهد “راز گل سرخ” (حقیقت مطلق/خداوند/معنای نهایی) را شناسایی و تصاحب کند. اما چون حقیقت مطلق به چنگ نمی‌آید، انسان دچار یأس می‌شود.

    ۲. راه حل: نظریه آستانگی (Liminality)
    پاسخ سهراب به این درد، تغییر در نگاه به مفهوم “رسیدن” است. در اندیشه سپهری، آستانگی (در آستانه بودن) اصالت دارد، نه فتح قله.

    • قله توهم است: قله‌ها ساخته ذهن ما هستند. وقتی جهان را با مقیاس‌های خودمان به “قله و دره” یا “زشت و زیبا” تقسیم می‌کنیم، دچار رنج می‌شویم.
    • شناور بودن: به جای تلاش برای حل معما (شناسایی راز)، باید در افسون آن شناور بود.

    ۳. تحلیل پدیدارشناسانه شعر “نشانی”
    بخش عمده‌ای از جلسه به تحلیل دقیق شعر “نشانی” از دفتر حجم سبز اختصاص یافت. دکتر اسلامی به جای استفاده از داده‌های برون‌متنی (مانند تطبیق شعر با هفت شهر عشق عطار یا اسفار اربعه ملاصدرا)، از روش فرم‌گرا (Formalist) برای تحلیل ساختار خود متن استفاده کردند.

    کلیدواژه‌های تحلیل شعر:

    • پرسشگر و پاسخگو: شعر گفتگویی است بین یک “سوار” (پرسشگرِ بی‌قرار در فلق) و یک “رهگذر” (پاسخگو که نوری به لب دارد).
    • آسمان: نماد عجزِ ماسوی‌الله از حمل بار امانت (اشاره به آیه قرآن).
    • سپیدار: نماد طبیعت و جاودانگی. آدرس خانه دوست در طبیعت است، نه در کتاب‌ها.
    • کوچه‌باغ: استعاره از آرامش روحی (سبزتر از خواب خدا).
    • آبی: نماد وحدت و عشق بی‌توقع.
    • گل تنهایی: استعاره از خلوت و مفهوم هیچ (فضای خالی که ظرفیت پذیرش معنا را دارد).
    • کودک: نماد انسانِ هم‌فاز با هستی و پیرِ راهنما.

    ۴. پیام نهایی شعر: پاسخ در بی‌پاسخی
    نکته ظریف این است که رهگذر آدرسی دقیق می‌دهد، اما در نهایت سوار را به کودکی ارجاع می‌دهد تا از او بپرسد. این یعنی پرسش “خانه دوست کجاست؟” پاسخی قطعی و نهایی ندارد. پاسخ در خودِ جستجو و رفتن است.
    دکتر اسلامی با ارجاع به ابن‌عربی توضیح دادند که معشوق حقیقی، “معدوم” است (یعنی در جهان ماده نمی‌گنجد) و هر چه هست، مظهر اوست. بنابراین، وصال کامل ناممکن است و انسان باید همیشه “دچار” باشد؛ دچارِ فاصله‌ای که موتور محرک زندگی است.

    “همیشه فاصله‌ای هست… و عشق صدای فاصله‌هاست.”


    خلاصه جلسه پرسش و پاسخ و چالش‌ها

    این جلسه شاهد بحث‌های انتقادی و عمیقی بود:

    ۱. خستگی از نرسیدن؟
    آقای سلطانی پرسیدند: آیا این “رفتنِ” مدام و نرسیدن به مقصد، باعث خستگی و فرسودگی نمی‌شود؟
    پاسخ: دکتر اسلامی توضیح دادند که خستگی محصول تکرار و عادت است. اگر انسان مدام “درونش را آب‌پاشی کند” و نگاهش را نو کند، مسیر تکراری نخواهد بود. همچنین صدرا امیرخلیلی افزود که انسان در طول مسیر، هرچند به وصال کامل نمی‌رسد، اما دائماً “لمس حقیقت” می‌کند و همین ترنم‌های حقیقت، مانع خستگی است.

    ۲. چالش فلسفی: طبیعت و ارزش‌ها (Is vs. Ought)
    آقای امیرخلیلی نقدی بنیادین مطرح کردند: طبیعت (فیزیک، شیمی، کیهان) مجموعه‌ای از قوانین علمی است که انسان آن‌ها را کشف می‌کند. ما نمی‌توانیم از توصیف طبیعت (آنچه هست)، دستورات اخلاقی و ارزشی (آنچه باید باشد) استخراج کنیم (اشاره به مغالطه طبیعت‌گرایانه). ایشان معتقد بودند دکتر اسلامی و سپهری مدام از طبیعتِ بیرونی، احکام درونی و اخلاقی صادر می‌کنند.
    پاسخ دکتر اسلامی: طبیعت در نگاه سپهری و قرآن، صرفاً ماده نیست، بلکه پنجره‌ای رو به تجلی و “آیه” است. قرآن نیز برای بیان معقولات، از استعاره‌های طبیعی (آتش، درخت، آب) استفاده می‌کند. هدف، دیدنِ نظم و شعور پشت طبیعت است، نه فقط فرمول‌های فیزیکی.

    ۳. چالش روش‌شناسی و الهیات
    آقای غفاری نقدی بر روش دکتر اسلامی داشتند مبنی بر اینکه ایشان مباحث فلسفه، عرفان، روانشناسی و علوم را با هم خلط می‌کنند. ایشان معتقد بودند سپهری عارف به معنای کلاسیک نیست و نمی‌توان مفاهیم دینی مثل کفر و ایمان یا داستان‌های قرآنی را عیناً بر شعر او بار کرد.
    پاسخ: دکتر اسلامی تأکید کردند که رویکرد ایشان میان‌رشته‌ای است و هدف، استخراج “حکمت‌های عملی” برای زندگی امروز است، نه تدریس عرفان کلاسیک یا کلام اسلامی.


    نکات کلیدی و قابل عمل

    • تغییر مقیاس درونی: برای رهایی از رنج، به جای تلاش برای تغییر جهان بیرون، متر و معیار درونی خود (خوب/بد، زشت/زیبا) را کنار بگذارید.
    • ارزشِ آستانگی: رسیدن به قله هدف نیست؛ ماندن در آستانه و حفظ اشتیاق و جستجوگری (Dashing/Striving) اصلِ زندگی است.
    • طبیعت‌خوانی: به جای جستجوی حقیقت صرفاً در لابه‌لای کتاب‌ها، به طبیعت بازگردید. طبیعت دروازه ورود به ملکوت و آرامش است.
    • پذیرش فاصله: بپذیرید که “همیشه فاصله‌ای هست”. این فاصله نقص نیست، بلکه فضای لازم برای عشق‌ورزی و معنایابی است.

    منابع، ارجاعات و پیشنهادات مطالعه

    کتاب‌ها:

    • مومو (Momo) – اثر میشل انده (معرفی شده توسط آقای قندهاری درباره مفهوم زمان و زندگی).
    • روان‌درمانگری وجودی – اروین یالوم (مرجع بحث دغدغه‌های وجودی).
    • انسان و سرنوشت – مرتضی مطهری (در بحث تقدیر و سیستم‌های الهی).
    • فتوحات مکیه – ابن عربی (در بحث عشق و عدم وجود معشوق در عالم ماده).
    • هشت کتاب – سهراب سپهری (به‌ویژه شعر “نشانی” و “صدای پای آب”).

    هشتگ‌ها

    #سهراب_سپهری #نظریه_آستانگی #فلسفه_زندگی #روان_درمانگری_وجودی #شعر_معاصر #معنای_زندگی #پوچی #نقد_ادبی


    یادداشت پایانی
    با توجه به ناتمام ماندن بحث‌های چالشی بین منتقدان و سخنران، پیشنهاد شد که در صورت امکان، جلسه‌ای مجزا (احتمالاً سه‌شنبه‌ها) برای طرح تفصیلی نقدها و پاسخگویی دقیق‌تر برگزار شود تا فضای گفتگوی عمیق‌تری فراهم گردد.

  • آموزه‌های عملی سپهری: هنجارگریزی، تجسم منفی و چیستی معنویت (جلسه ششم)


    چکیده

    در این جلسه، دکتر اسلامی به ادامه تشریح «حکمت‌های عملی» و «آموزه‌های کاربردی» در اندیشه سهراب سپهری پرداختند. محور اصلی بحث، مبارزه با «عادت» به عنوان بزرگترین آفت زندگی و راهکار آشنایی‌زدایی برای بازیابی معنا بود. همچنین تکنیک رواقی تجسم منفی به عنوان روشی برای قدرشناسی از لحظه اکنون معرفی شد. در بخش دوم، تعریفی عمیق و هستی‌شناسانه از معنویت ارائه گردید که جوهر آن را «خلاقیت» می‌داند. پایان جلسه به پاسخگویی مفصل به نقدهای فلسفی درباره رابطه اخلاق با طبیعت و مفهوم خدا در اندیشه سپهری (نظم پیچیده در برابر نظم خطی) اختصاص یافت.


    خلاصه بحث اصلی

    در ادامه جلسات پیشین که به بررسی تأثیرات فلسفه رواقی و روان‌درمانگری در شعر سپهری اختصاص داشت، پس از مروری بر آموزه‌های قبلی (شادی درون و مثبت‌اندیشی) توسط آقای قندهاری، دکتر اسلامی دو آموزه جدید را تشریح کردند:

    آموزه هشتم: هنجارگریزی، آشنایی‌زدایی و عادت‌ستیزی

    فلسفه سپهری، فلسفه نگاه تازه است («همیشه با نفس تازه راه باید رفت»). بر این اساس، بزرگترین دشمن زندگی و معنا، عادت است.

    • غبار عادت: وقتی سنن و رفتارها تبدیل به عادت می‌شوند، انسان دچار زودسیری، کهنه‌بینی، دلزدگی و در نهایت روزمرگی و افسردگی می‌شود.
    • توهم نوستالژی: انسان‌های خسته از «امروزِ تکراری»، برای فرار از درد عادت، به نوستالژی پناه می‌برند. نوستالژی نوعی مهندسی معکوس و حتی بیماری است؛ زیرا پناه بردن به گذشته‌ای است که دیگر نیست، فقط به این دلیل که توانایی لذت بردن از امروز را نداریم.
    • نیت در برابر عادت: در فقه و عرفان، عبادات بدون نیت باطل است. نیت به معنای الفاظ نیست، بلکه به معنای «حضور سر صحنه عمل» است (مثل بازیگری که تماشاگر بازی خود است). نیت، پادزهر مکانیکی شدن رفتار است.
    • خلاف‌آمد عادت: راهکار عرفا و سپهری برای بازیابی زندگی، آشنایی‌زدایی است. باید چشم‌ها را شست و جهان را طوری دید که گویی اولین بار است دیده می‌شود.
      • مثال: سهراب می‌گوید: «چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟» یا «رخت‌ها را بکنیم، آب در یک قدمی است». این‌ها دعوت به شکستن کلیشه‌های ذهنی و لمس بی‌واسطه هستی است.

    آموزه نهم: تجسم منفی (Negative Visualization)

    انسان معمولاً در یک نوسان دائمی بین «ناسپاسی نسبت به داشته‌ها» و «آزمندی نسبت به نداشته‌ها» گرفتار است و به همین دلیل موجودیت خود (لحظه حال) را می‌بازد (ان الانسان لفی خسر).

    • تکنیک رواقی: برای درمان این حالت، رواقیون تکنیک تجسم منفی را پیشنهاد می‌دهند: در ذهن خود تصور کنید که داشته‌های فعلی‌تان را از دست داده‌اید.
    • مرگ‌آگاهی: تأکید قرآن و فلاسفه‌ای مثل هایدگر بر مرگ (به عنوان خویش‌مندترین امکان انسان)، برای ترساندن نیست؛ بلکه نوعی تجسم منفی است تا انسان قدر «بودن» و «زندگی» را بداند. مرگ به زندگی معنا می‌دهد.
    • مثال در شعر سپهری: «نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد / و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت». یا نگاه او به مرگ: «و نترسیم از مرگ… مرگ پایان کبوتر نیست».

    تعریف معنویت (پاسخ به درخواست مخاطبان)

    دکتر اسلامی معنویت را بر سه پایه هستی‌شناسانه تحلیل کردند:

    1. ظرفیت «شوندگی» انسان تا بی‌نهایت.
    2. وضعیت تراژیک (روح نامحدود در بدن محدود).
    3. ظرفیت حرکت آفرینندگی.

    تعریف نهایی: معنویت عبارت است از «فروروی در خود و فراروی از خود».
    هسته و جوهر معنویت، خلاقیت و نوزایی است. فلسفه وجودی انسان، اتمام کار نیمه‌تمام هستی از طریق آفرینشگری است (داستان آفرینش، آفرینشِ داستان است).


    خلاصه بحث‌های تکمیلی و پاسخ به نقدها

    این بخش به پاسخ دکتر اسلامی به نقد مکتوب آقای امیرخلیلی و سوالات سایر دوستان اختصاص داشت:

    ۱. رابطه اخلاق و طبیعت:
    در پاسخ به این نقد که «ارزش‌های بشری فراتر از مدار طبیعت است»، دکتر اسلامی توضیح دادند که انسان تافته‌ جدابافته از طبیعت نیست. طبق آیه فطرت (روم: ۳۰)، دین همان مدل آفرینش است و انسان نیز بر اساس همین مدل آفریده شده. اخلاق فضیلت‌مندان (در نگاه رواقی و سپهری) یعنی حرکت هماهنگ با قوانین و نظامات نهفته در هستی، نه تقلیل اخلاق به علم تجربی صرف.

    ۲. مفهوم خدا و همه‌خدایی:
    در پاسخ به اتهام حلول یا پانتئیسم در اندیشه سپهری، توضیح داده شد که نگاه سپهری (و بسیاری از عرفا) بر اساس تفکر خطی و دکارتی (خدا به عنوان علت‌العلل جدا از معلول) نیست.

    • نظم پیچیده (آشوبناک): هستی دارای نظمی پیچیده است، نه خطی.
    • رابطه عاشق و معشوق: رابطه خدا با هستی، رابطه علت و معلول نیست، بلکه رابطه «بود» با «نمود» است.
    • تمثیل آب و حباب: خدا در اشیا حلول نکرده، بلکه نسبت موجودات به خدا، مثل نسبت حباب به آب است (حباب از جنس آب است اما خود آب نیست).
    • حدیث: اشاره به روایت «لَا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإِنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللَّهُ» (به روزگار دشنام ندهید که روزگار همان خداست).

    ۳. معجزه و دعا (سوال آقای نصیریان):
    آیا در طبیعتِ قانون‌مند، دعا و معجزه معنا دارد؟
    پاسخ: اگر تفکر ما خطی باشد، معجزه و دعا با قوانین طبیعت در تضاد می‌افتد. اما اگر قائل به نظم پیچیده (Complex Order) باشیم، پدیده‌هایی مثل استجابت دعا یا وقایع نادر (که قرآن آنها را نه معجزه، بلکه آیت می‌نامد) در دل همین نظم پیچیده قابل تبیین هستند. تفکر خطی در توضیح این پدیده‌ها در می‌ماند، اما در نظم پیچیده، دعا جایگاه معناداری دارد.


    نکات کلیدی و قابل عمل

    • پادزهر عادت، نیت است: در کارهای روزمره و عبادات، سعی کنید «حضور» داشته باشید و تماشاگر رفتار خود باشید تا عملتان مکانیکی نشود.
    • از نوستالژی بپرهیزید: پناه بردن به گذشته، نشانه بیماریِ ناتوانی در لذت بردن از لحظه حال است. «چشم‌ها را بشویید» و امروز را تازه ببینید.
    • تمرین تجسم منفی: گاهی تصور کنید داشته‌هایتان (سلامتی، عزیزان، امنیت) را ندارید. این کار باعث می‌شود ناسپاسی و طمع از بین برود و از آنچه دارید لذت ببرید.
    • خلاقیت یعنی معنویت: معنویت گوشه‌نشینی نیست؛ معنویت یعنی دائم نو شدن و چیزی به هستی افزودن (اتمام کار نیمه‌تمام جهان).
    • خدا را در همه‌چیز ببینید: نگاه به خدا نباید صرفاً نگاه به یک پادشاه دوردست (علت‌العلل) باشد، بلکه نگاهی عاشقانه به حقیقتی است که در تمام ذرات هستی جریان دارد (مثل آب در حباب).

    منابع و ارجاعات

    • اشعار سهراب سپهری: هشت کتاب (صدای پای آب، حجم سبز، مسافر، آوار آفتاب)
    • قرآن کریم: سوره روم (آیه فطرت)، سوره طه (داستان آدم)
    • نهج‌البلاغه: خطبه‌های توحیدی (خدا نه بیگانه از اشیا و نه یگانه با آن‌ها)
    • کتاب: انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل
    • کتاب: احیای فکر دینی اثر اقبال لاهوری
    • افراد: مولانا (مقالات شمس)، هایدگر (مفهوم مرگ)، آگوستین قدیس.

    هشتگ‌ها:
    #سهراب_سپهری #فلسفه_رواقی #عادت_ستیزی #تجسم_منفی #معنویت #خلاقیت #آشنایی_زدایی #نظم_پیچیده #مرگ_آگاهی #خداشناسی