بحث درباره وجود خدا اغلب به یک مسابقه طنابکشی ساده و تکراری تبدیل میشود. در یک سو، مؤمنانی قرار دارند که به ایمان و متون مقدس استناد میکنند و در سوی دیگر، ناخداباورانی که به علم و نبود شواهد تجربی اشاره میکنند. این مناظرهها معمولاً پرحرارت، اما از نظر فلسفی سطحی هستند و هر دو طرف مواضع خود را تکرار میکنند بیآنکه واقعاً به عمق استدلالها بپردازند.
اما گاهی اوقات، صدایی متفاوت و دقیقتر از میان این هیاهو بلند میشود. الکس اوکانر، که خود را «یوتیوبر فلسفی و ناخداباور جنجالی سابق» توصیف میکند، یکی از این صداهاست. او به جای تکرار کلیشهها، با دقت و وسواس یک فیلسوف، به سراغ قدرتمندترین استدلالهای دو طرف میرود. تحلیل او نه تنها برای باورمندان، بلکه برای شکاکان نیز روشنگر و غافلگیرکننده است.
در این مقاله، ما به چهار نکته شگفتانگیز از تحلیل اوکانر میپردازیم؛ ایدههایی که تصورات رایج ما را درباره بحث وجود خدا به چالش میکشند و نشان میدهند که این مناظره چقدر عمیقتر و جذابتر از چیزی است که فکر میکنیم.
۱. ما درباره «علت نخستین» کاملاً اشتباه فکر کردهایم
بسیاری از ما با نسخه سادهشده «برهان علت نخستین» آشناییم: هر چیزی علتی دارد، پس زنجیره علتها باید به یک علت اولیه ختم شود که خود معلول نیست. تصویری که معمولاً به ذهن میآید، ردیفی از دومینوهاست که یکی پس از دیگری میافتند. این یک زنجیره علّی «افقی» یا زمانی است. در این مدل، یک علت پس از ایجاد معلول خود میتواند از بین برود، درست مانند پدربزرگی که پس از به دنیا آوردن فرزندی، از دنیا میرود، اما زنجیره نسلها ادامه پیدا میکند.
اما به گفته اوکانر، این ضعیفترین نسخه برهان است. نسخه بسیار قدرتمندتر، برهان علّی «سلسلهمراتبی» است. این زنجیره در زمان به عقب نمیرود، بلکه تحلیلی از نیروهایی است که همین حالا و در یک برش از زمان عمل میکنند. او این مفهوم را با یک مثال ساده توضیح میدهد: لیوان آبی که در دستش نگه داشته است. چرا لیوان اینجاست؟ چون دستی آن را نگه داشته. چرا دست اینجاست؟ چون بازویی به آن متصل است. چرا بازو اینجاست؟ چون به شانه و بدن متصل است و این زنجیره تا زمین و نیروهای بنیادین طبیعت ادامه مییابد.
تفاوت کلیدی اینجاست: در زنجیره سلسلهمراتبی، هر حلقه قدرت علّی خود را از حلقه بنیادیتر «قرض میگیرد». اگر دست را بردارید، لیوان فوراً قدرت خود برای نگه داشتن آب را از دست میدهد. اگر بازو را حذف کنید، دست دیگر قدرتی ندارد. در این مدل، علتها باید برای ادامه وجود معلول، حاضر و فعال باقی بمانند.
«در هر مرحله از این زنجیره علّی، عامل علّی هیچ قدرت سببی ندارد، مگر آنکه آن را از چیزی بنیادیتر قرض گرفته باشد.»
بنابراین، این زنجیره نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد، زیرا اگر هر حلقه قدرتش را از حلقه دیگری قرض بگیرد که آن هم خودش قدرتی ندارد، در نهایت هیچ قدرتی در کل سیستم وجود نخواهد داشت. پس باید یک علت بنیادی وجود داشته باشد که قدرت را به کل این زنجیره در همین لحظه تزریق میکند.
۲. بهترین استدلال برای وجود خدا، استدلالی علیه خدای «ساعتساز» است
یکی از ایدههای رایج، بهویژه در میان شکاکان، مفهوم «دئیسم» یا خدای ساعتساز است. این ایده میگوید خدا جهان را مانند یک ساعت کوک کرده، قوانینش را وضع کرده و سپس آن را به حال خود رها کرده است تا کار کند. او آفریننده است، اما نه نگهدارنده.
نکته شگفتانگیز این است که اگر استدلال سلسلهمراتبی را که در بخش قبل توضیح دادیم بپذیریم، ایده خدای ساعتساز کاملاً غیرممکن میشود. علت نخستین نمیتواند رویدادی در گذشته دور باشد که اولین دومینو را هل داده و سپس ناپدید شده است. برعکس، این علت باید یک نیروی نگهدارنده و فعال باشد که همین حالا و در هر لحظه، کل هستی را در جای خود حفظ میکند.
این علت بنیادی مانند دستی نیست که دومینو را هل میدهد، بلکه مانند دستی است که لیوان آب را در هوا نگه داشته است. اگر آن علت برای یک لحظه غایب شود، کل ساختار هستی فوراً فرو میریزد. این ایده، خدا را از یک خالق دور و منفعل به یک نگهدارنده حاضر و ضروری تبدیل میکند.
«او همین حالا، در همین لحظه، میکروفون را بالای سر من نگه داشته است و اگر ناپدید شود، همه چیز فرو خواهد ریخت.»
۳. ساختن مفهوم «خدا» یک پروژه لگوی فلسفی است، نه یک جهش ایمانی
استدلال علت نخستین، حتی در قویترین شکلش، به تنهایی وجود خدای ادیان ابراهیمی (قادر، دانا، خیرخواه و شخصی) را ثابت نمیکند. آنچه این برهان به ما میدهد صرفاً یک «اصل بنیادی نگهدارنده» برای جهان است. پس فیلسوفان چگونه از این نقطه به مفهوم «خدا» میرسند؟
پاسخ در رویکردی است که اوکانر آن را یک «پرونده تراکمی» یا یک پروژه لگوی فلسفی مینامد. فیلسوفانی مانند توماس آکویناس، قطعات مختلف را با استدلالهای جداگانه روی هم میچینند تا به تصویری کاملتر برسند. برای مثال، آکویناس «برهان حرکت» (یا تغییر) را مطرح میکند. او میگوید هر تغییری، به فعلیت رسیدن یک «پتانسیل» است. اما یک پتانسیل تنها توسط چیزی که خود «بالفعل» است میتواند به فعلیت برسد. اوکانر این مفهوم انتزاعی را با یک مثال روشن میکند: یک فنجان قهوه داغ پتانسیل سرد شدن را دارد، اما این پتانسیل تنها توسط چیزی که بالفعل سرد است، مانند یک یخچال، میتواند به فعلیت برسد.
این زنجیره باید به یک «محرک نامتحرک» یا چیزی ختم شود که «فعلیت محض» است و هیچ پتانسیلی برای تغییر ندارد. قدم بعدی چیست؟ چیزی که «فعلیت محض» است نمیتواند مادی باشد، زیرا هر چیز مادی پتانسیل تغییر، تقسیم شدن یا جابجایی را دارد. بنابراین، آن علت نخستین باید غیرمادی باشد. با افزودن استدلالهای دیگر، فیلسوفان بهتدریج ویژگیهای دیگری مانند بیزمان، بیمکان و قدرتمند بودن را به این موجود نسبت میدهند. در پایان این فرآیند، تصویری شکل میگیرد که بسیار شبیه به مفهوم سنتی خداست.
«اگر نمیخواهید آن را خدا بنامید، از نظر من اشکالی ندارد، اما فکر میکنم این توصیف برای اکثر مردم کافی خواهد بود.»
۴. قویترین استدلال علیه خدا درباره رنج است، نه منطق
پس از بررسی قویترین استدلال برای وجود خدا، اوکانر به سراغ قویترین استدلال علیه آن میرود. به نظر او، این استدلال نه یک ایراد منطقی پیچیده، بلکه «مسئله رنج» است. اگر یک خدای خیرخواه، قادر و دانا وجود دارد، چرا جهان اینقدر پر از رنج بیمعناست؟
اوکانر بهطور خاص بر روی سازوکار «فرگشت از طریق انتخاب طبیعی» تمرکز میکند. فرگشت، فرایندی ذاتاً بیرحمانه و وحشیانه است که بر پایه «نابودی، مرگ و رنج ضعیفترینها» بنا شده است. برای میلیاردها سال، حیات روی زمین صحنه رقابت خونین برای بقا، شکار، بیماری و انقراض بوده است. اوکانر برای نشان دادن مقیاس این بیرحمی به یک آمار هولناک اشاره میکند: ۹۹.۹ درصد از تمام گونههایی که تاکنون وجود داشتهاند، از صحنه هستی محو شدهاند.
تنش اصلی اینجاست: اگر انسانها هدف نهایی خلقت بودند، چرا خدا برای به وجود آوردن ما چنین مکانیسم هولناکی را انتخاب کرد؟ این حجم غیرقابل تصور از رنج، بهویژه برای حیواناتی که برخلاف انسانها به حیات جاودان نیز وعده داده نشدهاند، با شخصیت یک خالق مهربان و خیرخواه در تضاد کامل به نظر میرسد. این استدلال وجود خدا را به طور منطقی رد نمیکند، اما تصویری از شخصیت او ارائه میدهد که با خدای ادیان سنتی بهشدت ناسازگار است.
«حجم رنجی که این حیوانات متحمل شدهاند… عذاب بیمعنا برای حیواناتی که قرار نیست زندگی جاودان را به ارث ببرند، واقعاً غیرقابل تصور است.»
نتیجهگیری: انتخاب واقعی
تحلیل الکس اوکانر به ما یادآوری میکند که بحث درباره وجود خدا بسیار ظریفتر و عمیقتر از شعارهای سطحی است. او با کنار زدن استدلالهای ضعیف و تمرکز بر قویترین نسخهها، ما را با یک انتخاب واقعی و تأملبرانگیز روبرو میکند.
بر اساس قدرتمندترین استدلال فلسفی، ایده خدای ساعتسازی که جهان را به راه انداخته و رفته، دیگر یک گزینه قابل دفاع نیست. انتخابی که پیش روی ماست، بسیار بنیادیتر است. این انتخاب بین یک خدای دور در گذشته و نبود خدا نیست. همانطور که اوکانر در پایان میگوید، انتخاب واقعی این است:
«من فکر میکنم شما یا باید بگویید اصلاً خدایی وجود ندارد، یا خدایی وجود دارد که همین حالا اینجاست و در حین صحبت ما، همه چیز را در جای خود نگه داشته است.»

